گله از دیده نشدن یا به تعبیری قدرناشناسی، محدود به رشته یا مهارت خاصی نمی شود. با این حال چندان بی راه نیست بگوییم رشته های علوم انسانی به دفعات از رشته های فنی و پزشکی مهجورترند. در این بین شاید حسابداری و حقوق، شناخته شده ترین رشته های علوم انسانی باشند آن هم بیشتر به جهت انتفاع ریالی شان تا رسالت اجتماعی شان! به هر روی برغم ضرورت و اهمیت این علوم در مدیریت و ساخت کشوری بهتر، چندان مورد اعتنای بدنه جامعه نیستند. تا جایی که سال ها علوم انسانی رشته تنبل ها خوانده می شد و هنوز نیز به جایگاه اصلی خود نرسیده است. شاهد مثال آنکه اگر کسی ادبیات یا فلسفه بخواند چندان با القابی چون نخبه خطاب نمی شود ولو آنکه نقش بی بدیلی در جامعه بجا گذاشته باشد. در نقطه مقابل ایشان، جامعه پزشکی یا مهندسین بویژه دانشجویان یا دانش آموختگان دانشگاه های تهران و صنعتی شریف قرار دارند که اساسا متر و معیار نخبگی و فرزانگی در جامعه ایران محسوب می شوند. آشکار است که زحمت، استعداد و نبوغ متخصصین پزشکی و مهندسی قابل کتمان نیست اما سوال اساسی آن است که چرا علوم انسانی مهجور است؟
*گرچه بین حقوق خوانده ها نیز عموما کسانی که عضو کانون وکلا هستند درآمد بیشتری دارند.
این علوم، انسانی نیست!
درباره جایگاه علوم انسانی در جامعه ایران
اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.
جامعه شناسی یا تاریخ خوانده اند. با مفاهیم ثقیل و چندوجهی اقتصاد یا علوم سیاسی درگیر بوده اند. آن ها که سال ها پیش در دوران دبیرستان عموما به عنوان دانش آموزانی نه چندان اهل درس شناخته می شدند، تنها راه ادامه تحصیل را در رشته های علوم انسانی می دیدند. آشکار است که همه دانشجویان دیروز و امروز علوم انسانی، متاثر از شرایط حاکم بر نظام آموزشی ما، دست به انتخاب نزده اند با این حال کمتر کسی از ایشان با شناخت چهره هایی چون سعید مدنی یا غلامحسین صدیقی قدم در مسیر جامعه شناسی گذاشته است. کمتر کسی به این مهم اندیشید که با تسلط بر اقتصاد یا علوم سیاسی می توان برای یک جامعه بیمار نسخه درمانی نوشت.
به هر روی زمان گذشت و خوب یا بد، زشت یا زیبا با خیل فارغ التحصیلان علوم انسانی روبرو شدیم که عموما با یک پرسش روبرو بوده اند؛ “چه کار می کنید؟” استادی دانشگاه یا پژوهشگر شدن طبعا نمی تواند گزینه مناسبی برای همه باشد چون اساسا کشور به این میزان استاد و پژوهشگر نیاز ندارد. به این ترتیب دانشجویان دیروز به بیکاران امروز تبدیل می شوند. از طرفی در میان این عزیزان چون اکثریت جامعه ایران، تاسیس یک بنگاه یا نهاد تجاری و در یک کلام ورود به کارآفرینی دور از ذهن و غریب است. نویسنده قصد تطهیر جامعه ایران یا نادیده گرفتن عقاید آنان بویژه نسبت به علوم انسانی را ندارد، با این حال در نوشتار پیش رو از زاویه دیگر به مهجور ماندن علوم انسانی در کشورمان می پردازیم.
می خواهیم بررسی کنیم که آیا این مهجور ماندن به علایق و سلایق جامعه ایران بازمی گردد؟ می توان در ناشناخته بودن علوم انسانی نقش استادان و دانشجویانشان را نادیده گرفت؟ به بیانی روشن تر آیا متخصصین علوم انسانی آن طور که شاید و باید در زندگی اجتماعی ایرانیان نقش آفرینی کرده اند که انتظار شناخته شدن و ارج نهاده شدن بوسیله عموم جامعه را داشته باشند؟ آیا جایگاه ضعیف علوم انسانی نتیجه “نادیده انگاری” جامعه پزشک و مهندس پرور ایران است؟ به هر روی در نوشتار حاضر نه بر اساس میزان “درآمد” یا “دیده شدن” که رویه ای مرسوم برای رتبه بندی رشته ها و مشاغل در کشورمان است، که بر مبنای میزان نقش آفرینی و تاثیرگذاری به بررسی جایگاه علوم انسانی در ایران می پردازیم.
علوم انسانی؛ از حرف تا عمل
آشکار است که جامعه ایران نگاه مثبت به علوم انسانی ندارد و در تقلای مطلق برای دکتر و مهندس شدن یا دست بالا وکیل و حسابدار شدن می سوزد! پیامد آنکه وقتی بهترین ها تحت فشار باید پزشک و مهندس شوند طبعا دیگر دانش آموزان هم باید علوم انسانی را دنبال کنند.[1] با این تفاسیر “اکثریت” دانشجویان علوم انسانی (مشخصا در چارچوب ایده آل های خانواده های ایرانی و نظام آموزشی پرحرف و حدیث برآمده از آن) نه فقط جز دانش آموزان برتر نبودند که چندان با میل و رغبت وارد این حوزه نشده اند. چنین دانشجویانی و بعدها استادانی، عموما خود را مشغول نگارش مقاله، شرکت در سمینارها، وبینارها و اخذ انواع گواهی های مربوطه کرده اند. در اینستاگرام و تلگرام مطلب می نویسند، کتاب و مقاله چاپ می کنند و در کنار آن به سفارش شورای شهر، شهرداری، فرمانداری یا نهادهای مشابه فعالیت تحقیقاتی انجام می دهند که عموما هم یا کاربردی نیستند یا مورد توجه مقامات قرار نمی گیرند!
به تعبیری این دست تحقیقات انجام می شوند تا انجام شده باشند! در حقیقت نوعی بیلان کاری است برای مدیران و محققین تا تلاشی برای فهم الگوها و روابط موجود در بطن جامعه و ارائه راهکار برای حل چالش های اجتماعی. روشن است قصد ندارم همه نواقص را به گردن متخصصین علوم انسانی بیاندازم بلکه تلاش می کنم تا عدم حضور ایشان در صنعت و بویژه بخش خصوصی را نمایان سازم. به بیانی دیگر اینکه شهرداری یا ریاست جمهوری و دیگر نهادهای قدرت، نتیجه تحقیقات استادان برجسته علوم انسانی را فروگذاشته اند طبعا تقصیر را متوجه کارشناسان علوم انسانی نمی کند اما اینکه متخصصین این حوزه به حقوق معلمی یا برگزاری سمینار، نگارش کتاب و مقاله بسنده کرده اند، محل نقد است. جامعه شناس، اقتصاددان، کارشناس علوم سیاسی و دیگران باید تخصص خود را در راستای حل معضلات جامعه بکارگیرند و با تکیه بر مهارت برنامه نویسان، متخصصین بازاریابی، زبدگان فناوری های نوین چون هوش مصنوعی، بلاکچین و مانند این، گرهی از گره های کشورمان باز کنند.
اگر در نقطه ای از کشور استفاده از لوازم پیشگیری چون کاندوم بسیار پایین است، می بایست آن تحصیل کرده علوم انسانی در قامت یک کارآفرین وارد گود شود. چه کسی جز متخصص علوم انسانی چون یک جامعه شناس یا مردم شناس می تواند ضمن مطالعه مردم دلایل این عدم رغبت را علمی و نه حدسی و گمانی، برای ما بازگو کند؟ وقتی متخصصین علوم تربیتی با متخصصین برنامه نویسی همکار و همگام شوند در آن صورت می توان اپلیکیشنی طراحی کرد که کودکان در آن نقاشی کنند و در ضمن نقاشی بتوان با تکیه بر تفسیر نقاشی آینده سازان کشور، از سلامتی روان ایشان آگاه شد و اگر مورد خاصی تشخصی داده شد، والدین بتوانند رسیدگی کنند. البته که نگارش مقالات بین المللی ارزشمند است اما وقتی تمام هم و غم ما به نگارش مقاله و برگزاری کنفرانس محدود شود آن وقت چندان توجهی به آموزش مفاهیم جنسی به کودکان به عنوان مثال در قالب بازی رایانه ای نخواهیم کرد! با خودمان روراست باشیم. طراحی نرم افزاری که بتواند زبان اشاره را برای دیگران تفسیر یا معنا کند یا حتی بتواند به صورت صوتی ادا کند، گره از گره جامعه بازکرده است یا تمرکز صرف بر برگزاری کنفرانس های علمی؟ کدام تاثیرگذارتر است: صرف مقاله نویسی یا ورود به کارآفرینی؟
روی سخن نویسنده با متخصصین علوم انسانی بویژه جامعه دانشگاهی است. شاید وقت آن رسیده که به جز پرداختن به باور عمومی نسبت به علوم انسانی به نقش خود در پدید آمدن جایگاه فعلی این حوزه نگاهی بیاندازید. چرا در پلتفرمی چون مکتبخونه[2] از کلاس دروس فنی و مهندسی چندین برابر دروس علوم انسانی فیلمبرداری و بارگذاری شده است؟[3] چرا فعالیت های ارزشمندی چون پویش فکری توسعه ارتباط چندانی با بدنه جامعه ندارند و عموما در حلقه خواص مخاطب دارند؟[4] چرا همان طور که پیش از این گفته شد کارشناسان علوم انسانی بین دانش و رفع مشکلات اجتماعی پل نمی زنند و در عین حال انتظار فراگیری و عامه پسند بودن آن را دارند؟ چرا علوم انسانی در ایران نمی تواند آن اثر اجتماعی لازم را بر زندگی مردم بگذارد؟
چرا متخصصین حقوقی ما صرفا از تهدید استقلال کانون وکلا سخن می گویند اما از امکان بکارگیری بلاکچین یا هوش مصنوعی جهت رفع چالش های حوزه حقوق کمتر می شنویم؟ چرا نباید در انتخابات صنفی و مدنی کشورمان و نه الزاما شوراها، ریاست جمهوری، مجلس و … از مکانیسم انتخابات الکترونیکی و مبتنی بر بلاک چین بهره برد؟ چرا علوم انسانی در ایران این میزان با فناوری روز و در حقیقت حل چالش های دنیای امروز فاصله دارد؟ آیا صرفا تاسیس کانال تلگرامی و یا صفحه اینستاگرامی می تواند گره گشا باشد؟ باید توجه داشت کارکرد علوم انسانی بسیار فراتر از صرف نظریه پردازی است. آشکار است که ما به متخصصین نظریه پرداز نیازمندیم اما در این میان می بایست برخی به عنوان نیروهای اجرایی پا به میدان عمل بگذارند.
به دیگر سخن علوم انسانی زمانی می تواند فراگیر شود که چالش های زندگی مردم را به صورت عینی مرتفع سازد. استاد اقتصاد ما اگر به ذکر دلایل دفن جوجه ها به جهت گرانی ارز یا دارو اشاره کند صرفا بخش کوچکی از اهمیت علوم انسانی را نشان داده است. علوم انسانی زمانی خود را ثابت می کند که ضمن ارائه یک پلتفرم، جوجه های یک مرغداری را جهت توانمندسازی در اختیار فقرا قرار دهد. در حقیقت تبین این مهم که می توان به جای دفن جوجه ها آن ها را جهت پرورش در اختیار مناطق فقیرنشین قراردهیم و پس از چند هفته رشد و فروش ماکیان، هم می توان هزینه جوجه ها را از مردمان مناطق فقیرنشین دریافت کرد و هم شاهد رشد و توانمندسازی ایشان بود، رسالت علوم انسانی است که اگر جز این باشد دیگر این علوم انسانی نیست!