در کشوری مثل ایران نمیتوانید کارآفرینی را به عنوان دوای رفع جو بیاعتمادی و یاس کنونی تفسیر کنید. تنها در کشوری میتوانید چنین کاری بکنید که قوانین و مقررات به شکل درستی اجرا شوند و شفاف باشند. هر وقت این موارد درست شد، آن موقع کارآفرینی می تواند موثر باشد وگرنه در کشور ما هر نوع کارآفرینی بدون زد و بند، بدون باند باندبازی، بدون هماهنگی با روسا و بدون سهم دادن و سهم خواهی، متاسفانه نمیتواند اثرگذار باشد و رشد کند. بنابراین هر چقدر بیشتر روی کارآفرینی تاکید بکنیم، در واقع در این منجلاب بیشتر فرو میرویم.
بریده ای از گفتگو با عادل طالبی
کارآفرینی، کنشگری است؟
نگاهی به کارآفرینی به عنوان کنشگری در ایران
در گفتگو با عادل طالبی استراتژیست کسب و کارهای آنلاین
اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.
اگر بخواهیم فهرستی از کمبودها و مشکلات کشور تهیه کنیم باید ساعتهای زیادی وقت بگذاریم! در این بین هر از چند گاهی خبری از فساد نیز به بیرون درز می کند که دل نگرانی جامعه را دو چندان می کند؛ نمونه اخیر آن فساد 4 میلیارد دلاری چای دبش! با این حال شاید محوری ترین سوال آن باشد که چگونه می توان در چنین جوی کار کرد و موثر بود؟ اصلا می توانیم کنش خاصی داشته باشیم یا همه چیز سیاه است؟ آیا میتوان با تکیه بر کارآفرینی راه حلی برای برون رفت از وضع کنونی ارائه کرد؟ آیا کارآفرینی میتواند هم مصداق کنشگری باشد هم روشنگری؟ با این توضیح خدمت آقای عادل طالبی[1] از چهرههای شناخته شده کارآفرینی کشور و استراتژیست کسب و کارهای آنلاین رسیدیم تا نظرات ایشان را درباره کارآفرینی و تاثیرات آن در ایران جویا شویم.
جناب طالبی، خیلی از ما بر سر دوراهی ماندن یا رفتن مردد شدهایم. برخی از ما هم پایی در ایران و پایی در خارج از کشور داریم. به نظر شما چه باید کرد؟
ما دو جور رفتن داریم. رفتنهای بدون بازگشت و رفتنهای با بازگشت. رفتن بدون بازگشت یعنی کسی که به جایی رسیده است که نمیخواهد برگردد. این تکلیفش مشخص است. معمولا با یک بغض، کینه، عصبانیت، عدم رضایت جدی از وضعیت حاکم بر کشور، میرود. حالا اگر رفت و آنجا هم توی ذوقش خورد و بازگشت، معمولا با بغض و کینه هم برمیگرد. این آدم دیگر آدم سابق نیست. یک جور دیگر هم داریم. کسانی که با برنامه میروند که برگردند. مثلا تحصیلی میروند یا میروند که کسب و کاری راه بیاندازند یا کارهای اینجا را در خارج از ایران توسعه بدهند. به هر حال تحریمها کار را در داخل دشوار میکند. ولی بنایشان رفتن نیست. مثل خود من که آمدم کانادا دارم شرکت ثبت میکنم که همان کارهای ایران را به بازارهای بینالمللی توسعه بدهم. این موارد با یکدیگر تفاوت میکنند.
باید اضافه کنم چیزهایی از اروپا، آمریکا، سایر کشورها میشنویم اما وقتی میآییم، متوجه میشویم که اینجا شرایط اصلا راحت نیست. اتفاقا دشواری بیشتر است. بالاخره ما در ایران هرچه نداشته باشیم حداقل هم زبانها و هموطنهای خودمان را داریم و دغدغه مشترک داریم. من از ایران خارج میشوم، دیگر نه همزبان دارم، نه همدل دارم، نه دغدغه مشترک با این جامعه دارم. اصلا نمیفهممشان. درکشان برای من بسیار بسیار دشوار است. حالا آن هایی که برای توسعه کسب و کار میروند یا میروند درس میخوانند و مدرک میگیرند هم سختیهایش را میکشند اما عوضش تجربه کسب میکنند و با دانش و تجربه برمیگردند. بالاخره با خودشان یک آورده دارند. این هم یک نکته مهم است و اتفاقا من نه تنها ایرادی در این نوع رفتنها نمیبینم، بلکه اتفاقا بسیار خوب است. اصلا سرمایه محسوب میشود.
مشکل ما با آن اولی است. مشکل ما در واقع آنجا است که شرایطی را ایجاد کردیم که عدهای حتی شرایط رفتن را ندارند، آمادگی حضور در یک کشور غریبه را ندارند اما به خاطر بغضها و کینهها پا میشوند میروند و آن جا هم به مشکل میخورند. خیلی وقتها رویی برای برگشتن ندارند. اندک سرمایهای هم اگر داشتند، برای رفتن هزینه کرده اند. حالا واقعا دیگر هیچ ندارند. صفر میشوند. نگرانی و دغدغه من دقیقا اینجاست. متاسفانه این مورد دارد زیاد میشود. آنجایی که داریم ضرر میکنیم در این قسمت است. راهی هم نیست جز تغییر سیاستها و سیاستگذاریها. به خاطر این که بالاخره بسیاری از این مشکلات باید حل شود. بحث تحریمها و فیلترینگ باید حل شود. بحث اقتصاد، بحث رانتها و اختلاسها باید حل شود. البته، یک نوع رفتن هم داریم که اخیرا در حال زیاد شدن است. آدمهای باهوش و آیندهنگر، نگاهی به حجم مشکلات میکنند. ما معدن انواع مشکلات اقتصادی و حاکمیتی و فرهنگی هستیم. یک نگاهی به تنبلی و رخوت عمومی مردم میکنند. البته من جامعه شناس نیستم، ولی به عنوان یک علاقمند، کتابهای حوزه جامعه شناسی را میخوانم. با همه انتقادهایی که ممکن است به افرادی مثل آقایان نراقی، سریعالقلم و رنانی و بقیه که در حوزه های مختلفی مثل جامعهشناسی، علوم سیاسی و اقتصاد سیاسی کار میکنند وارد باشد، یک مخرج مشترک بین نظراتشان میبینیم و آن اشاره به جامعۀ تنبل، جامعه دروغگو، جامعه ریاکار و جامعه مزوّر است!
درست است که قابل تعمیم به همه نیست، درست است که ما نمیخواهیم به آنها اعتراف کنیم، درست است که نمیخواهیم دربارهاش صحبت کنیم اما خود ما هم در لایههای مختلف داریم میبینیم. چه در خودمان، چه در بقال سرکوچهمان، چه در راننده اسنپی که سوار ماشینش میشویم. دروغگویی، توهین کردن، پرت و پلاگویی، توقع بیجا و الی آخر را میبینیم. عدهای مینشیند و فکر میکنند که این فرهنگ قابل اصلاح است؟ ممکن است تحریمها ظرف شش ماه یا یک سال حتی کاملا برداشته شوند. یعنی یک اراده قوی باشد، اینها حل میشود. با یک دستور، یک دفعه فیلترینگ میتواند حل شود. یادمان است، مثل آن معضل بزرگ و عمیقِ گوشت اردک ماهی که با یک فتوا مرتفع شد. بحث اقتصاد، بحث پیچیدهای است اما در زمان نسبتا کوتاه چند ساله قابل بهبود است.
ما یادمان است که ترکیه با چه ابرتورمی روبرو بود اما ظرف ده سال خودش را به کجا رساند! حالا دوباره حکومت ایدئولوژیک آمده و دارد گند می زند به جای خودش! ولی آن بیست یا سی سال گذشته ترکیه را به راحتی به یاد داریم، حال خودشان را به چه جایگاهی رساندند؟ در یک کلام میشود اقتصاد را هم در زمان کوتاهی، طی چند سال تغییر داد. میشود از شر تحریمها خلاص شد. میشود چه میدانم مرگ بر آمریکا را تعطیل کرد، میشود تورم را کاهش داد و حتی حذف کرد، می شود عضو FATF شد، میشود جلوی اختلاسها را گرفت. میشود درها را باز کرد، می شود به وضعیت صنایع رسیدگی کرد. نه یک روزه یا دوروزه، ولی ظرف 5 تا 10 سال کاملا شدنی است. اما آیا این فرهنگ هم عوض میشود؟ فرهنگی که طی چند دهه اخیر، بخشهای منفی آن بسیار عمیق و در بطن جامعه تنیده شده است. اینجا جای نگرانی اصلی است. یعنی کسانی که تا این حد عمیقنگاه میکنند، و اتفاقا سرمایههای اصلی کشور چه از نظر تخصص و چه از نظر سرمایه هستند، این مسائل برایشان سوال است. پاسخ این سوال مشخصاً «خیر» است.
جوابشان این است که باید دو یا سه نسل عوض شود تا این حجم دروغگویی و ریاکاری نهادینه شده طی این سالها کم رنگ شود. البته شما میبینید در سفرنامههای شاردن و غیره از زمان صفویه هم به چنین مسائلی اشاره شده است ولی آن موقع در لایههای پایین جامعه بوده است اما الان رسمی و علنی و در تمام لایهها رخنه کرده است. اصلا تبدیل به افتخار شده است. رندی و شارلاتان بازی تبدیل به افتخار شده است. دزدی کردن شده است زرنگی! کندن و بردن و خوردن، شده است زرنگی! این خطرناک است. تغییر این فرهنگ به نظر من زمان خیلی زیادی میخواهد و آن هایی که فهمیدهاند این فرهنگ را نمیشود عوض کرد، قصد رفتن دارند و تصمیم شان را گرفتهاند.
آن جایی که باید نگران باشیم اینجا است. دیده هم نمیشود چون معمولا بی سر و صدا و ساکت و آرام میروند. آن جوانی که میرود و داد و هوار میکند و فحش میدهد را میتوانید ردش را پیدا کنید ولی آن کسی که عمیق به جامعه نگاه میکند، کسب و کاری دارد، پولی دارد، سرمایهای دارد، بالاخره توانسته کاری انجام دهد یا علمی دارد را خیر! اینها به این سطح از بینش و بصیرت و فهم رسیدهاند که این فرهنگ است که درست نمیشود! در کشور ما میتوان با یک دستور رییس جمهور را عوض کرد. با یک تغییر در شورای نگهبان میتوان مجلس را هم عوض کرد. شرایط توسعه اقتصادی و سیاسی را در زمان کمی میتوان بهبود بخشید. فقط اراده لازم است.
ولی با هیچ ارادهای این فرهنگ مشکلدار را نمی شود تغییر داد. این جامعه که مشکلات قدیمی داشت، طی این سالها با دروغهایی که شنید، دزدیها و فسادهایی که دید، بدتر شد! در لایه های مختلفش دزد بودن، رشوهگیر بودن، کلّاش بودن، از پشت خنجر زدن، بیفرهنگی و … کاملا نهادینه و فراگیر شد! من بعید میدانم بشود این را تغییر داد. آدم ها را نمیشود با دستور یا تصمیم یا درخواست عوض کرد. فرهنگی که طی سال ها به قهقرا رفته، 80 سال زمان لازم دارد که به شرایط اولیه که آن هم خیلی مطلوب نبوده، برگرداند. آنهایی که به چنین بینشی رسیدهاند، اینکه این جامعه لااقل در طول عمر آن ها و حتی فرزندانشان قابل تغییر و اصلاح نیست و مشکلش خیلی ریشهای تر و بنیادیتر از چهارتا مثلا تصمیمگیر و تصمیمساز است، اینها کسانی هستند که باید نگرانشان باشیم و اینها سرمایههای اصلی کشورند که دارند میروند.
مطمئنا متاثر از فضای جامعه پیش آمده که دچار یاس و ناامیدی هم شده باشید. بفرمایید چگونه با این ناامیدی مواجه می شوید؟
من! نه، ناامید نیستم. در کل همیشه امیدوار بودم. در زمان هاشمی رفسنجانی با آن شرایط افتضاحی که داشتیم، جوانی ما را سوزاندند هم ناامید نبودم! شما یک نوار، یک آهنگ نمی توانستید گوش کنید. آن خفقانی که وجود داشت. احتمالا خاطر شما هم است، ما ناامید نبودیم ادامه دادیم و تا الان آمدیم جلو. در دوره احمدینژاد که دروغ در کشور حاکم شد باز ما ادامه دادیم و ناامید نبودیم. در همین زمان آقای رئیسی هم که وضعیت را میبینید. نگران هستیم ولی ناامید؟ نه! من همیشه به آینده امیدوارم. چون تنها چیزی که ما را زنده نگه میدارد امید است. اگر امید نباشد، ما از دست میرویم. کسی که امید ندارد و به فکر فردا نیست خب دیگر امروزی برایش وجود ندارد. شاید مرگ تنها چارهاش باشد.
تنها راهی که میتوانیم ادامه بدهیم، تلاش بکنیم، امید است. به هر حال این امکان هست که اندکی تغییر ایجاد کنیم یا تاثیرگذار باشیم. آدمهایی که میل به تغییردادن و تاثیرگذار بودن دارند، ناامید نمی شوند و ادامه می دهند، حالا درصدش کم زیاد میشود. یک زمان خیلی انرژی میگذارند یک زمان کمتر میشود. یک زمان شما کنار می کشید جوانترها میآیند. به جوانان کمک میکنیم و امید میدهیم. من الان در این مرحله هستم که دیگر سنمان، قدرتمان، انرژیمان، حوصلمهمان، وقتمان، اینها دیگر نمیگذارند که با سرعت بالایی حرکت کنیم. به همین دلیل به جوانها کمک میکنیم که جوانها جلو بروند. جوانها توان و انرژی دارند. ما به اندازه خودمان تلاش کردیم و از این به بعد هم در حد توانمان تلاش میکنیم اما باید بپذیریم وقتی سن بالا میرود، توان و تحملمان کم میشود.
همان طور که مطلع هستید در مورد ضرورت وجود دولت توسعه گرا برای دستیابی به توسعه بسیار صحبت شده است با این حال در مورد نقش بدنه جامعه و بویژه نخبگان کمتر صحبت می شود. بفرمایید که اصل و نوع کنش نخبگان جهت تغییر در وجه مثبت را چگونه ارزیابی میفرمایید.
در واقع تا همین الان هم بدنه جامعه و نخبگان برای دستیابی به توسعه خیلی تلاش کردند. دولت و حاکمیت هم به عنوان یک مانع و سد عمل کرده است و متاسفانه بسیار موفق هم بوده است. نخبگان در حوزههای مختلف از علوم انسانی تا حوزههای تکنولوژیک کار میکنند و نظر میدهند. اما دولت و حاکمیت همیشه کار خودش را کرده و ایدئولوژیک تصمیم گرفته است. من فکر میکنم که مشکل این نیست که جامعه مدنی و نخبگان به وظایف خودشان عمل نمیکنند یا عمل نکردهاند بلکه کلا مشکل را در سمت حاکمیت میبینم. ضمن اینکه بخش مهمی از نخبگان را یا در اوین میزبانی کردند یا مجبور به مهاجرت که چه عرض کنم فرار از کشور کردهاند.
حتی در مباحث غیر مرتبط با ایدئولوژی هم مشکلات زیادی برای توسعه وجود دارد. کسی امیدی به توسعه ندارد. جامعه و نخبگان باید چکار بکنند برای توسعه وقتی که تحریمها کمر ما را شکسته است؟ جامعه و نخبگان باید چه کار کنند وقتی که هر روز یک اختلاس از یک جای کشور بیرون میآید؟ جامعه و نخبگان باید چه کنند وقتی که رانتهای اطلاعاتی و مالی در اختیار خودی هاست؟ جامعه و نخبگان باید چه کار کنند وقتی که روحانی محترم ما می رود بالای منبر و می گوید اگر آقازادهای دزدی هم کرد نباید منتشر شود چون به این نظام لطمه میخورد؟! بنابراین من سوال را کاملا غلط می دانم!
شاید یکی از مهم ترین تفاوت های کارآفرینی و کسب و کارهای مرسوم آن باشد که در کارآفرینی انتفاع جامعه بر انتفاع مالی بنگاه ارجحیت دارد. به نوعی در سایه کارآفرینی، آن حس خوب نوع دوستی یا بازکردن گرهی از گره های جامعه پررنگ است. با این توضیح به نظر شما می توان کارآفرینی را به مانند فرصتی برای غلبه بر جو بی اعتمادی و یاس کنونی تفسیر کرد؟
در این باره که آیا Entrepreneurship را کارآفرینی ترجمه کنیم یا ارزشآفرینی، یک اختلاف نظر معروف وجود دارد. هرچند این بحثها به قول معروف طلبگی و ملالغتی است اما به نظرم اگر کارآفرینی ترجمه کنیم مقداری از آن بار معنایی که شما به آن اشاره کردید، فاصله میگیرد ولی ارزشآفرینی تا حد زیادی نزدیک تعبیر شما است. کارآفرینی بیشتر روی تعداد تمرکز دارد. مثلا این کارآفرین صد تا شغل ایجاد کرده است، آن کارآفرین ده تا، پس این بهتر است. یا مثلا این بنگاه 10 سال توانسته با همه مشکلات سر پا بماند، آن یکی 5 سال، پس آن بهتر است. ولی ارزشآفرین درباره ارزشها صحبت میکند و اینکه ارزشی که ایجاد کرده چه میزان مطلوب است و برای چه وسعتی از جامعه و مخاطبان مورد نیاز است؟ البته در نهایت، هر بنگاه اقتصادی هدف اصلی و دلیل وجودش این است که به سهام دارانش سود برساند نه به جامعه، نه به مردم، نه به مشتریان، نه به مخاطبان! هر بنگاه اقتصادی باید بتواند روی پای خود بایستد تا سرمایهگذاران و سهامداران منتفع شوند و این کمک میکند که سرمایهگذاران سرمایه خودشان را افزایش بدهند یا سرمایه خودشان را در بنگاه نگه دارند یا بتوانند سرمایهگذاران جدید جذب کنند تا کسب و کار بتواند رشد کند.
پس هدف اول اصلا کسب سود برای سهامداران و سرمایهگذاران است. مسیر رسیدن به این سود بسته به ماهیت کسب و کار و فضای کسب و کار، خیلی متفاوت میشود. مثلا در ایران که در صنعت خودرو انحصار داریم و واردات هم به نفع تولیدکنندگان خودرو تنظیم میشود، عملا چیزی به نام ارزش آفرینی نداریم. اما در یک بازار رقابتی معمولا یک کسب و کار تلاش می کند برای اینکه به آن هدف اصلیش برسد، منافعی برای مشتریان ایجاد کند تا مشتری قانع شود که از او بخرد. نکته اصلی اینجاست. اگر خلاصه بخواهم بگویم هدف کسب و کار رساندن سود به مردم نیست بلکه رساندن سهامدارانش به سود است اما مسیر رسیدن به این سود، رضایت مشتری است. وقتی که رقابت باشد مجبورید کیفیت بالاتر، قیمت مناسبتر، خدمات پس از فروش بهتر و الی آخر ایجاد کنید یا از طریق برندینگ، تبلیغات، روابط عمومی و الی آخر، این حس را در مخاطب ایجاد کنید که ارزش چیزی که میخرد بیشتر از پولی است که پرداخت میکند. اینجا هم بنگاه سود میبرد و هم جامعه و هم مشتری یا مصرفکننده. هر چقدر که کسب و کارها بتوانند بیشتر و بیشتر این کار را به درستی انجام بدهند، کل جامعه بیشتر و بیشتر منتفع می شوند. از آن طرف کسب و کار از سود خود مالیات هم میدهد و این مالیات در جامعه و برای جامعه استفاده میشود.
دقت کنید در مورد ایران صحبت نمیکنیم که مالیاتهای ما جاهایی می رود که نمیدانیم. در یک مدل ساده یا یک مدل درست چنین است. حداقل فرض بر این است. شاید در هیچ جای دنیا به صورت کامل و ایدهآل اجرا نشده باشد اما اگر یک طیف داشته باشیم ایران در سمت منفی این طیف و آن آخرها قرار میگیرد. ارزش آفرینی بوسیله کسب و کارها در جایی امکانپذیر است که بازار و فضا رقابتی است، نه انحصاری. در حقیقت باید قوانین ضد تراست داشته باشیم. شرکتهای مختلف با یک دیگر رقابت کنند. هر کدام از کسب و کارهای بخشهای مختلف بازار را هدف گذاری کنند و برای آن بخش از بازار ارزشی را ایجاد کنند و آن بخش را راضی کنند. این رضایت موجب گردش مالی و سود می شود و وقتی که شرکت منتفع می شود، دولت از طریق مالیات منتفع می شود و وقتی دولت منتفع می شود، میتواند خدمات زیرساختی بیشتری به کل مردم جامعه ارائه کند و به این ترتیب کل جامعه منتفع میشود. این چرخه و این مدل هر چقدر کاملتر در کشور اجرا شود و هر چقدر بنبستها رفع شوند، رضایتمندی بالاتر میرود؛ چه برای بنگاه، چه برای دولت و چه برای مردم.
با این حال در فضای کنونی نمی شود کارآفرینی را به عنوان فرصت برای غلبه بر جو یاس کنونی در کشور خودمان تفسیر کرد. چرا؟ به خاطر این که متاسفانه ما از آن مدل سالم خیلی فاصله داریم. البته هیچکس به آن مدل در حالت ایدهآل نرسیده است چه در آمریکا، چه در انگلیس، چه ممالک اسکاندیناوی و دیگر قدرت های اقتصادی، هیچ جا مدل کامل اجرا نشده است اما ممالکی که خیلی از آن مدل سالم فاصله دارند برای آن ها قطعا کارآفرینی پاسخگو نیست یعنی قبل از اینکه شما بتوانید به این مدل برسید، باید قوانین و زیرساخت ها را آماده کنید. مثلا مباحث و قوانین مقابله با انحصار باید وجود داشته باشد. ما در کشورمان میبینیم طرف می رود شورای رقابت دستور میگیرد که آقا این رقابت عادلانه نکرده است، بعد با یک تلفن این رای کنسل میشود! تا وقتی فساد وجود دارد، مثلا همین مورد اخیر چای دبش، اميد چنداني نيست.
در یک چنین شرایطی، کدام کارآفرین یا تولیدکننده یا عرضه کننده چای میتواند رقابت کند؟ همه شان از بازار حذف میشوند! همین چای دبش سه سال بنرهایش همه جا بود. اتفاقا چند سال پیش بود یادداشتی در یک روزنامه میخوندم، اسم حدود صد بدهکار بزرگ بانکی را منتشر کردند و طرف درآورده بود که نود و دو تا از اینها، در بزرگراههای تهران از جمله همت، بیلبورد رفته بودند و بعد نتیجهگیری کرده بود که اگر کسی در همت بیلبورد رفته با توجه به قیمت بالای این نوع تبلیغات، احتمالا اختلاسگر است! یا احتمالا پول عجیب و غریبی را از بانکها گرفته و نمیخواهد پس بدهد و احتمال اینکه یک شرکت که در همت بیلبورد می رود پول ملت را پس ندهد، پول بانکها را پس ندهند، نود و دو درصد برآورد شده بود! حالا درست است که مدل، مدل علمی نبود اما برداشت، برداشت قابل پذیرشی بود!
با اين توضيحات در کشوری مثل ایران نمیتوانید کارآفرینی را به عنوان دوای رفع جو بیاعتمادی و یاس کنونی تفسیر کنید. تنها در کشوری میتوانید چنین کاری بکنید که قوانین و مقررات به شکل درستی اجرا شوند و شفاف باشند. هر وقت این موارد درست شد، آن موقع کارآفرینی می تواند موثر باشد وگرنه در کشور ما هر نوع کارآفرینی بدون زد و بند، بدون باند باندبازی، بدون هماهنگی با روسا و بدون سهم دادن و سهم خواهی، متاسفانه نمیتواند اثرگذار باشد و رشد کند. بنابراین هر چقدر بیشتر روی کارآفرینی تاکید بکنیم، در واقع در این منجلاب بیشتر فرو میرویم.
اول باید قبول کنیم قوه قضاییه باید اصلاح شود، باید قوانین اصلاح شوند، همه در برابر قانون یکسان باشند، رانتها باید حذف شوند، در آن زمان ممکن است کارآفرینی جو بیاعتمادی را برطرف کند. چون جو بیاعتمادی و یاس کنونی فقط به خاطر شرایط اقتصادی نیست، شرایط اقتصادی بخشی از آن است. شرایط روانی جامعه، حقوق فردی، مسائل اجتماعی مثل همین حجاب و غیره، خیلی تاثیر مهمتری در یاس و بیاعتمادی دارند تا موارد اقتصادی. زمان جنگ و محرومیتها را یادمان است. آیا مایوس و ناامید بودیم؟ نه. امروز چرا این حجم از ناامیدی وجود دارد؟ البته فشارهای اقتصادی مهم هستند. یک عده میگفتند قطعنامه دانتان پاره شود! بروید هر کاری دوست دارید بکنید. قطعنامهدان آنها پاره نشد بلکه مردم از وسط دو نصف شدند!
همان آقا الان دارد گوشتش را می خورد، میوهاش را میخورد، به اکوادور و کجا و کجا سفرش را میکند. اما بیش از 70 درصد مردم کشوری که مدیریتش دستش بود و میخواست جهان را هم مدیریت کند، نمیتوانند به اندازه حداقل مورد نیاز گوشت بخورند! تا وقتی این موارد حل نشود کارآفرینی می شود مُسکّن. ما باید بپذیریم که سرطان داریم. ممکن است برای کوتاه مدت بتوانید بیمار سرطانی را با مسکن سر پا نگهدارید تا مثلا بتواند به شیمی درمانی برساند، ولی واقعیت این است که ما الان دیگر به مرحله جراحی رسیدهایم. باید بپذیریم، باید درد را تحمل کنیم. یک سری از این غدههای فاسد را باید حذف کنیم. هرچند بخشی از کبد باشد، هر چند بخشی از قلب باشد. هر موقع این مهم پذیرفته شد آن زمان این جو بیاعتمادی خود به خود مرتفع خواهد شد. خودبه خود کارآفرینان و سرمایه گذاران می آیند و این چرخه به آن چرخه بالغ نزدیک می شود.
چندی پیش کتابی تحت عنوان “کارآمدی در محیط نهادی ناکارآمد” منتشر شد. خلاصه نظر مجموعه نویسندگان آن است که چگونه می توان ضمن تاسیس یک نهاد در محیطی نامساعد، علاوه بر اثرگذاری مثبت بر جامعه بر روی شیوه حکمرانی و کاهش فساد نیز اثرگذاشت. به نظر شما می توان به چنین امری در ایران امیدوار بود؟
خب من این کتاب را نخواندم. باید آن را بخوانم و بعد نظر بدهم، بنابراین نظری که الان میدهم بدون راهکارهای آن کتاب است. ممکن است که نظر من اشتباه باشد اما بر اساس تجربیات خودم در ایران چون سالها به عنوان کارمند و بعدها کارآفرین فعالیت داشتم و همین الان حداقل چهار شرکت فعال در ایران دارم، میگویم خیر! چون وقتی فساد جاری و ساری است، کارآفرین هم ناخودآگاه، خواسته یا ناخواسته، بالاجبار یا بالاختیار، برای حفظ خود و کسب و کاری که راه انداخته است و بزرگ کرده است، در فساد دخیل می شود. وقتی که شهرداری یک بلوک نیوجرسی جلوی ورودی دفتر شما می گذارد و ورودی دفتر شما را به دلايل واهي میبندد، آن هم معمولاً هم برای اینکه بتواند رشوه بگیرد، خود به خود شما رشوه می دهید. اول رشوه میدهید بعد میروید به قدم بعدی!
وقتی اداره مالیات صورت های مالی شفاف را به بهانههای واهی رد می کند و شما را با بخشنامهها و آییننامههای مندرآوردی جریمه میکند، شما را درگیر رفت و آمدها میکند، ناخودآگاه شما هم با رشوه دادن قاطی فساد میشوید! بعد یاد میگیرید که خب اگر میتوانم با رشوهدادن این موارد را مرتفع کنم، پس دیگر مالیات نمی دهم. در کشوری که تامین اجتماعی و کارکنانش برای رشوه می آیند هر روز برای شما پرونده درست میکنند و هر روز ماجرا دارید، هر روز مصیبت دارید، کارفرما هم خودبخود یاد می گیرد چگونه تامین اجتماعی را دور بزند. به این ترتیب، این چرخه شکست و فروپاشی ادامه پیدا میکند. من امیدوار نیستم در کشور خودمان اتفاق خاصی بیافتد یا شاهد تغییری باشیم. فکر میکنم یک بار کتابی درباره ایتالیا میخواندم که وضعیت فساد در آنجا بدتر از کشور ما بود تا وقتی که قوه قضاییه سالم و نهادی در دل حکومت، متکی بر خواست عمومی، شروع کرد به برچیدن فساد و کارتلهای فساد، تا آن موقع هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
الان هم تا وقتی که بخش عمده اقتصاد این کشور در اختیار دولت است و دولت هم هیچگونه قانون مشخصی ندارد یا اگر دارد رعایت نمیکند و میتوانند قانون را دور بزنند، در جایی که نهادهایی که میشناسیم هر آنچه که میخواهند میکنند و نه مالیات میدهند و نه هیچ چیز دیگر، کسب و کارها نمی توانند کاری بکنند. خوشبینانه است که فکر کنیم در یک چنین فضای مسمومی، یک کارآفرین میتواند در شرایط سالم کار کند، خیر! این کارآفرین باید در شرایط مسموم کار کند. بنابراین خودبه خود این چرخه ادامه پیدا میکند و در نهایت جامعه به آن چیزی که می خواهد نمی رسد. نظر من کمی ناامیدانه به نظر می رسد ولی اتفاقا امیدوارانه است! اگر میل به اصلاح در بالا باشد میتوان امیدوار بود که این اتفاق بیافتد. باید آماده جراحی بزرگ و دردآوری باشیم! راه دیگری نیست.
بهترین متنی بود که از عادل طالبی خوندم، هر بار که پای وبینار و شبکه مجازی و هرجایی که عادل طالبی هست مینشینم ناخواسته غم هایم فراموش میشود و ریشه امید و انرژی و انگیزه در من شعله ور میشود. بیش باد !
چه دعایی کُنَمَت بهتر از این؟ که سلامت بادَت!♥️
ضمن سپاس از مشارکت شما، حقیقتا اقای طالبی از فعالین اثرگذار اکوسیستم کارافرینی کشور هستند.