فصلنامه پیشرو

فصلنامه پیشرو

ما ایرانیان کنشگریم؟

توسعه یک امر آماده حتی یک الگوی آماده که از کشوری به کشور دیگر انتقال داده شده باشد و یک امر خود به خودی نیست. بعضی‌ها می‌گویند که توسعه خود به خود به‌وجود می‌آید و ما باید کار و تولید بکنیم، در حالی‌که اینطور نیست و هر کشوری الگوی خاص و موفقی از توسعه پایدار را می‌تواند راه بیاندازد. این نتیجه کنش‌ها است. نتیجه کنش‌های معلمان، نویسندگان، کنشگران مدنی، کارآفرینان اقتصادی، کارآفرینان اجتماعی و انواع روشنفکران، سیاستمداران است.

برشی از گفتگو با دکتر مقصود فراستخواه

ما ایرانیان کنشگریم؟

درباره چیستی و اشکال کنشگری در گفت‌وگو با دکتر مقصود فراستخواه استاد دانشگاه

مهناز کرمی

مهناز کرمی

نویسنده

دانشجوی دکتری جامعه شناسی دانشگاه الزهرا

اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.

کنشگری درواقع به فعالیت‌های آگاهانه و نیت‌مندی گفته می‌شود که اهداف متنوعی را در حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و زیست‌محیطی دنبال می‌کند، کنش‌هایی که عمدتاً دنباله‌رو اهداف توسعه‌ای هستند. جامعه‌شناس امریکایی تالکوت پارسونز[1] اولین نظریه‌پردازی است که نظریه‌ای عمومی در خصوص کنش اجتماعی ارائه می‌کند و پس از آن دیگران از جمله گیدنز، بوردیو و در ایران نیز کسانی مانند محمدعلی جمالزاده و دکتر مقصود فراستخواه هر یک به ‌نوعی به این موضوع پرداخته‌اند. اما پرسش اساسی که در این زمینه مطرح می‌شود این است که “اشکال مختلف کنشگری تا چه حد در جامعه ایران بروز و ظهور می‌یابند؟ اصلا ما ایرانیان کنشگریم؟” در این خصوص با دکتر مقصود فراستخواه استاد دانشگاه و نویسنده آثاری چون «ما ایرانیان»[2] و «کنشگران مرزی»[3] و «اخلاق در ایران؛ بین زمین وآسمان»[4] به گفت‌وگو پرداختیم.

 

جناب دکتر در ابتدا بفرمایید کنشگری چیست؟

ما پدیده ای داریم به نام رفتار[5] که بیشتر فعالیتی است که انسان براساس نیازهای معمول زندگی و نیازهای بقا[6] انجام می‌دهد و بیشتر انگیزه‌های فردی در آن وجود دارد؛ مثلا کسی که به دانشگاه آمده تا درس بخواند یک رفتار تحصیلی دارد و شما می‌بینید که کمتر خودآگاهی در آن وجود دارد و کمتر نیازهای سطح بالاتر در آن مطرح است. اما وقتی می‌گوییم کنش، پشت کنش نوعی نیت، آگاهی و بیشتر نوعی خودآگاهی وجود دارد که بیشتر هم به نیازهای سطح بالاتر ختم می‌شود. مثلا نیازهای اجتماعی، نیازهای دوستی تا درواقع تحقق ذات[7] و خودشکوفایی. اینگلهارت جامعه‌شناس برجسته، یک طیفی دارد در پیمایش ارزش‌های جهانی[8] که در یک طرف آن ارزش‌های بقا و در طرف دیگرش ارزش‌های خودبیانی[9] وجود دارند.

در طرف ارزش‌های بقا می‌گوید مردم می‌خواهند بیشتر خودشان را سرپا نگه دارند. طرف دیگر آن می‌شود به خودبیانی که به سمت کنش می‌آید. کسی که صبح از خانه بیرون می‌آید، می‌گوید خب زندگی من با یک فعالیت و کوشش معمول می‌گذرد، اما من چطور تغییر کنم؟ خلاقیتی از خودم نشان دهم؟ چگونه کیفیت کالاهایم را بالا ببرم؟ چطور چیز تازه‌ای یاد بگیرم؟ و… اینجا وارد عرصه کنش می‌شویم که پشتش یک نوع آگاهی و خودآگاهی وجود دارد و نوعی ارزش‌های اجتماعی بین فردی‌تر و فرهنگی‌تر و نیازهای سطوح بالا، مثل نیاز دوستی، نیاز اجتماعی، خودشکوفایی و مساله خود[10] و هویت[11]، اینکه من چطور هویت فردی‌ام را دنبال بکنم. معمولا اینجاست که کنش به میان می‌آید.

 

اشکال کنشگری چیست؟

کسانی که به کنش اراده‌گرایانه نگاه می‌کنند، بیشتر روی کنش به‌صورت ارادی و کارهایی که انسان‌ها به‌صورت ارادی می‌توانند بکنند، تمرکز دارند. اما آن هایی که ساختارگرا هستند، بیشتر جبرها و محدودیت‌ها را می‌بینند و بیشتر از جنبه‌های جغرافیایی، جبرهای تاریخی یا حتی جبرهای ساختارهای ذهن و زبانی روی این مهم کار کرده‌اند. مثلا سوسور[12] و امثال او که روی ساختارهای زبانی و ساختارهای ذهنی کار کرده‌اند. اما در این میان جامعه شناسانی چون بوردیو و گیدنز، روی عاملیت و ساختار[13] کار کرده‌اند و بین ساختارهای موجود، بسترها و شرایط موجود، کارگزاری انسانی و عاملیت انسانی، نوعی ساختار را استخراج کردند.

بنابراین، کنش با تقریرهای متفاوتی روبرو است. ما در خلاء کنش را تعریف نمی‌کنیم، بلکه بر اساس مجموعه مفروضاتی که داریم و فلسفه‌ای که در ذهن ما بطور ضمنی وجود دارد، آن کنش را تعریف می‌کنیم. اما آن چیزی که مشترک است، پسِ پشت کنش، نیت‌ها، آگاهی‌ها و پردازش‌هایی وجود دارد که ما بتوانیم بگوییم آن کنش خوب است یا بد و از پیش نمی‌توانیم آن را تعیین کنیم. مثلا خشونت یا دیگر آزاری نوعی از کنش هستند. پس کنش لزوما خوب نیست و بسته به دیدگاهی که وجود دارد می‌توان خوب یا بد بودن آن را تعیین کرد.

 

جناب دکتر فراستخواه آیا ما ایرانیان کنشگر هستیم یا منفعل؟ آیا پژوهشی در این زمینه صورت گرفته است؟

بله، کارهای زیادی صورت گرفته، اما اینکه کنشگری در یک جامعه چقدر توسعه پیدا کند، بستگی به ساختارها و زمینه‌ها[14] دارد. اول زمینه فرهنگی و تاریخی، ما خیلی وسعت و پراکندگی سرزمینی داریم. شما در یک سرزمینی که پراکندکی در آن بالا است، نوعی کمبود هم‌کنشی را حتما می‌توانید احتمال دهید. یا مثلاً جامعه‌ای که در آن استبداد وجود داشته باشد، یعنی ترس، زور و سرکوب، آنجا کنش‌های شهروندی کم توسعه پیدا می‌کند. درواقع وقتی ساختارها مشارکت‌پذیر نیستند، کنش، توسعه پیدا نمی‌کند. مثلا در آموزش و پرورش، از همان اول که به مدرسه می‌رویم اگر معلم اجازه صحبت ندهد، اجازه مشارکت و گفت‌وگو ندهد و فقط درس بدهد و امتحان بگیرد، کنش مشارکتی، کنش علم‌آموزی، کنش گفت‌وگویی و بحث شکل نمی‌گیرد.

بنابراین، در ایران کنش کمتر فرصت رشد پیدا کرده است. حتی در ضرب‌المثل‌های ما به میزان زیادی پرهیز دادن از مشارکت وجود دارد مثل اینکه گفته می‌شود؛ زبان سرخ، سر سبز می‌دهد بر باد. یا مثلاً دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد. بنابراین در کنش‌های جمعی، کنش‌های بین فردی، گروهی، تیم سازی، در فرهنگ ما به نوعی احتراز یا دوری از دیگری وجود دارد. در کتاب ما ایرانیان توضیح داده‌ام که می‌گوید اُستُر ذَهَبَکَ و ذَهابَکَ و مَذهَبَک: یعنی جایی که می‌روی پول و آیینت را به کسی نگو. این نوعی احتراز است. بر این اساس توسعه کنشگری در یک جامعه به زمینه‌های تاریخی، ساختاری، نهادهای اجتماعی و شرایط مختلفی که به‌وجود آمده بستگی دارد. هرچه که جامعه مشارکت‌پذیر باشد و امکان‌های گفت‌وگویی، امکان‌های عمل و میدان‌های بازی و فرهنگ در آن فراهم شود، سبب می‌شود که کنش‌ها، ابتکارات، خلاقیت‌ها توسعه پیدا کنند. 

نوع دیگر کنش نیز براساس تفاوت‌های فردی شکل می‌گیرد، مثلا کسانی‌که درون‌گرایا برون گرا هستند اما ما باید بیشتر به عوامل اجتماعی و تاریخی توجه داشته باشیم. پس نمی‌شود ذات‌باورانه به آن نگریست. یکی از چیزهایی که باعث پایین آمدن کنش شده، پایین آمدن خوداثربخشی[15] یا خودکارآمدی است که بِندورا[16] و دیگران درباره‌اش کار کرده‌اند. یعنی من چقدر احساس می‌کنم که می‌توانم یک کارهایی بکنم و نتیجه بگیرم؟ بندورا خوداثربخشی را به یادگیری اجتماعی ربط می‌دهد. فرد یاد می‌گیرد که خوداثربخشی بالا داشته باشد یا پایین، وقتی می‌خواسته ابراز وجود کند، توسری خورده، یا بالغ شده خواسته در جامعه مشارکت بکند، لطمه خورده و تنبیه شده، خوداثربخشی‌اش پایین می‌آید. می‌رسد به جایی‌که ما به آن می‌گوییم: درماندگیِ آموخته[17]. یعنی ما اساسا می‌آموزیم که هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم و کنش منتفی می‌شود. گاهی هم این‌ خشم‌ها و سرخوردگی‌ها تلنبار می‌شود و تبدیل به خشم‌ها و سرخوردگی‌های ابراز نشده، می‌شود و خواسته‌های فروخورده گاهی به شکل خشونت‌آمیز به صورت انقلاب‌ها و شورش‌ها ظاهر می‌شود که آن هم کنش است اما نوعا کارساز و خلاق نمی‌شوند.

نظام آموزشي ایران با سيستم نوين دنيا فاصله دارد
نظام آموزشي ایران با سيستم نوين دنيا فاصله دارد

آیا می‌توان به کارآفرینی به‌عنوان شکلی از کنشگری نگریست؟

 یکی از مفروضات مهمی که من دارم این است که در جوامعی که توسعه پیدا کرده‌اند، خودبخود یک ساختارهای آماده‌ای به‌وجود می‌آید و شما وقتی به عرصه می‌آیید، ساختارها به قدر کافی نیاز شما را فراهم می‌کنند. ولی جوامعی که در آن ها ساختارها هنوز تثبیت نشده و توسعه نیافته‌اند، آنجا عاملیت و کنش مهم است. ما نباید بگوییم که برای همه جوامع ساختار و عاملیت یکسان است. برای برخی از جوامع که ساختارها هنوز به سطحی از بلوغ و به سطحی از توسعه نرسیده‌اند، مثل ساختارهای اقتصادی، عاملیت‌ها مهم است و کارآفرینی اینجا اهمیت پیدا می‌کند. کسانی باید عاملیت‌هایی داشته باشند تا کارآفرینی کنند. چرا؟ چون ساختار هوشمند نیست، پس آدم باید هوشمند باشد.

خب هوش هم که  چندگانه است. یعنی چه؟ یک هوش من، آی‌کیو است که با آن می‌توانم چهار عمل اصلی را انجام دهم. یک هوش هم هوش میان فردی است. یعنی عواطف شما را احساس می‌کنم‌. می‌گویم وقتی فلانی به اتاق بیاید و من بی‌احترامی بکنم، او رنج می‌کشد. این هوش میان فردی[18] است و در نتیجه اینجاست که انسان‌های هوشمند مهم می‌شوند و این هوش‌ها به سمت کنش‌های خلاق‌تر می‌روند ، مثلا چون ساختارهای اقتصادی علیل و مبتنی بر اقتصاد نفتی و اقتصاد منابع بوده‌اند و همیشه با منابع زمین یا نفت زندگی می‌شده که آن هم دست دولت بوده و دولت عائله‌مندی به‌وجود آمده که برای عائله نان درآورده، این سبب شده که انسان‌هایی به‌وجود بیایند که اهل ریسک کردن هستند. این ریسک کردن نوعی عاملیت است.

شاید در یک کشور توسعه یافته که همه ساختارهای اقتصادی توسعه پیدا کرده‌اند، این مقدار تعیین‌کننده نباشد که یک فردی بیاید خطر بکند. ولی در جایی که ساختار مناسب نیست روح خلاقیت فردی لازم است. یکی از چیزهایی که برای کارآفرین لازم است، تحمل ابهام است. من در کتاب ما ایرانیان از گلوب و هافستید و … درباره شاخصی به نام “اجتناب از نااطمینانی “[19] نوشته‌ام، یعنی فراستخواه اگر بفهمد که نااطمینانی وجود دارد و معلوم نیست که چه بشود، پرهیز می‌کند و نمی‌تواند خطرپذیر باشد.

تحقیقات گلوب و هافستید نشان داده که در ایران تحمل ابهام و اجتناب از نااطمینانی بالا است. وقتی اجتناب از نااطمینانی مثلاً نسبت به مالزی بالا است، مخاطره‌پذیری و کنش‌های معطوف به نوآوری و راه‌های نرفته پیمودن پایین می‌آید. کسی که راه‌های نرفته می‌رود، براساس آموزش و پرورش و خانواده‌های ما کم می‌شود و در نتیجه خلاقیت، خطرپذیری و کارآفرینی کاهش می‌یابد. حالا بگوییم که خب چقدر به کارآفرین نیاز داریم؟ من در تحقیقم به این نتیجه رسیدم که در جامعه ما هنوز عاملیت مهم است. انسان‌های خلاق، مبتکر، هوشمند و ماجراجو، توانسته‌اند در جامعه تغییراتی ایجاد کنند و راه‌های تازه‌ای در نوردند و فرصت‌سازی بکنند و حتی از محدودیت‌ها امکان بسازند.

من در اینجا به یک شیفت پارادایمی رسیدم که اسمش را شیفت از پارادایم امکان به پارادایم فقدان گذاشتم. شرایط ما طوری بود که عملا رسیدیم به پارادایم فقدان. به این معنا که “نداریم”. یعنی دولت مناسب نداریم، آب کافی نداریم، اقتصاد توسعه یافته نداریم، دموکراسی نداریم و … یعنی به نوعی به نظریه عقب‌ماندگی می‌رسیم و به فقدان‌ها بیشتر توجه داریم که فلج کننده است، چون از پیش، فرضمان این است که ما نداریم و نمی‌شود. آن “روح می‌توانم “[20] را نداریم. نه اینکه ما اراده‌گرا باشیم و چشممان را ببندیم و به دنبال ساخت جهانی دیگر باشیم، اما پارادایم امکان می‌گوید که حتی در محدودیت‌ها هم می‌شود امکان‌هایی را فراهم آورد. مثل کسانی در تعلیم و تربیت در ایران، کار کرده‌اند. چطور شد که رشدیه به‌وجود آمد؟

رشدیه از یک نوع خلاقیت، از یک نوع پارادایم امکان و آن راه‌های نرفته رفتن و آن کنش‌های مبتنی‌بر عاملیت به‌وجود آمد. باغچه‌بان یا بهمن بیگی هم همینطور و به‌نوعی سرمشق زندگی‌شان در عرصه آموزش امکان بوده تا فقدان و روی عاملیت تأکید داشته‌اند تا ساختارها. در زمین‌های آماده بازی نمی‌کردند، بلکه با بازی خودشان قاعده می‌ساختند. به اصطلاح ما یک دسته داریم که قاعده‌گیر[21] و یک دسته داریم که قاعده‌ساز[22] هستند. آن ها قاعده‌ساز شده‌اند و بجای اینکه قاعده‌ها را بگیرند، قاعده‌ها را ساخته‌اند و داده‌اند. شما در دانشگاه هم یک عده دانشجو را می‌بینید که می‌آیند واحدها را می‌گذرانند و می‌روند اما یک عده هم هستند که نهاد درست می‌کنند، مجله می‌سازند … آن ها قاعده‌ساز و راه‌گشا، افق‌گشا، مسأله ساز هستند. فقط کارشان این نیست که به مسائل موجود پاسخ دهند، بلکه سؤال و مسأله‌های تازه‌ای ایجاد می‌کنند.

میرزاحسن خان رشدیه
میرزاحسن خان رشدیه

لذا این نوعی شیفت از پارادایم فقدان به پارادایم امکان است، بدون اینکه ما بخواهیم درمورد آن ها رمانتیک فکر کنیم، درواقع این ها کاملا واقعی هستند. من اساسا معتقد به رئالیسم عاملانه[23] هستم. رئالیسم عاملانه چیست؟ یک وقت شما می‌گویید من رئالیستم و واقعیت‌ها را می‌بینم، رئالیسم عاملانه می‌گوید ما واقعیت را قبول داریم و آن ها را می‌بینیم، اما ما هم بخشی از این واقعیت هستیم که درباره‌اش صحبت می‌کنیم. مثلا شما می‌گویید این اتاق یک واقعیت است، من هم بخشی از این واقعیت هستم، پس می‌توانم نور آن را تنظیم بکنم. یعنی شما خودتان را هم بخشی از امر رئال می‌دانید و این خیلی نکته مهمی است.

ایران خیلی مشکلات دارد، اما من در نظریه، اول از فقدان به امکان و بعد از ساختار به عاملیت، سوم از رئالیسم و ایده‌آلیسم به رئالیسم عاملانه، رسیدم. اینجا است که عالی‌نسب‌ها[24] به‌وجود می‌آیند و تحمل ابهام، خطرپذیری و کنش‌ها شکل می‌گیرد که یک خصیصه قابل تسری هم دارد. وقتی شما کنش‌هایی را شروع می‌کنید طبعا به نوعی برای دیگران یک نوع انگیزه ایجاد می‌کنید که آن ها هم بپیوندند و این کنش متقابل نمادین است. این کنش‌ها با هم جمع می‌شوند و یک فضاهای تازه و هم‌افزایی‌هایی شکل می‌گیرد.

از طرف دیگر این مسائل نیاز به مدیریت، آموزش، گفتگوها و کارگاه‌هایی برای تقویت شدن دارد. یک مسأله مهم دیگر تنوع صورت‌های کنش است که من در مطالعاتم به آن رسیده‌ام. در همان پارادایم امکان، یکی از چیزهایی که در عالم امکان ایرانی وجود دارد و ما به آن توجه نکرده‌ایم، صور خیال وسیع است. در ایرانی‌ها یک توانایی وجود دارد و آن هم اینکه صور خیال آنها بسیار وسیع است و همین‌جا است که ایرانیان به کنش‌های متنوع متوسل می شوند و من نیز از این طریق نظریه کنشگر مرزی را آوردم. متأسفانه ما اولین کاری که با بچه‌ها می‌کنیم این است که خیالشان را سرکوب می‌کنیم. من به عنوان معلم چقدر برای شکوفایی تخیل دانشجو فرصت ایجاد می‌کنم؟ من سعی می‌کنم او را حافظه‌گرا، خرده‌بین، کمی‌گرا بار بیاورم و کمتر اجازه می‌دهم تخیل خلاقش جلوه کند. این کنش را پایین می‌آورد. کنش نتیجه تخیل خلاق و صورت‌های متنوع خیال است و همین می‌تواند امکان‌های مختلف کنش را ایجاد کند.

مثلا ویلیام جیمز و دیگران در آمریکا، روی رویکرد مبتنی بر آموزش و پرورش و حل مسأله کار می‌کردند. پس کنش تحت تأثیر نحوه تعلیم و تربیت است. همراه با آن، خانواده مهم است که در آن به فرزندان فرصت گفت‌وگو و مشارکت داده شود. بعد نهادهای اجتماعی و مدنی. به این ترتیب ملاحظه می‌کنید که چقدر فرصت ایجاد می‌شود، مثل فرصت مشارکت در امور محله. اصلاً تمرکز در ایران خیلی زیاد است و این تمرکز کنش را از جامعه می‌گیرد چون اختیارسپاری ندارد.

در نتیجه به نظر می‌رسد که مدیریت‌ها، ساختارها، قوانین بسیار مهم است. مثلاً شاخص‌ها به ما می‌گویند که گرفتن مجوز کسب و کار در ایران به مراتب دشوارتر از بسیاری از کشورهای دیگر است. وقتی شرایط این‌طور است، ما به اقتصاد دلالی سوق پیدا می‌کنیم؛ چون شاخص سهولت راه‌اندازی کسب و کار در ایران کم است. پس من یک مقدار مقصر را سیاست‌گذاری‌ها، مدیریت‌ها، ساختارها می‌دانم و از این جهت منتقدم. اما از سوی دیگر به‌عنوان یک محقق همچنان به امکان و ارتقاء قابلیت‌ها و توسعه مبتنی بر قابلیت‌ها معتقدم. اصولا معتقدم که هر متغیر وابسته تابعی است از یک متغیرهای مستقل، اما یک سری متغیرهای مداخله‌گر هم در این میان وجود دارد. آن متغیرهای مداخله‌گر از نظر من قابلیت‌ها است.

 

جناب دکتر آیا نسبتی بین کنشگری و دست‌یابی به توسعه وجود دارد؟

من مطمئنا قائلم که توسعه پایدار در ایران نتیجه ساختارهای آماده نیست، بلکه نتیجه ابداعات کنش‌های بدیع و بدیل است. یعنی کنش‌هایی وجود دارد ولی کنش‌هایی غیر از آن کنش‌های موجود جایگزین شوند و بدیع هم باشند، یعنی نوآورانه باشند وخلاقیت‌هایی پشتشان وجود داشته باشد. از مالزی شروع بکنید تا… ممکن است بگویید کشورهایی در آسیای شرقی کشورهایی هستند که شرایطی در آن ها به‌وجود آمده و تقسیم کار جهانی بوده اما بله شرایطی بوده اما خود به‌خود اینطور نشده، بلکه کنش‌ها، خلاقیت‌ها و ابداعاتی بوده که اینطور شده.

در نتیجه کاملا مطمئنم که توسعه یک امر آماده یا یک الگوی آماده که از کشوری به کشور دیگر انتقال داده شده باشد و یک امر خود به خودی نیست. بعضی‌ها می‌گویند که توسعه خود به خود به‌وجود می‌آید و ما باید کار و تولید بکنیم، در حالی‌که اینطور نیست و هر کشوری الگوی خاص و موفقی از توسعه پایدار را می‌تواند راه بیاندازد؛ این نتیجه کنش‌ها است. نتیجه کنش‌های معلمان، نویسندگان، کنشگران مدنی، کارآفرینان اقتصادی، کارآفرینان اجتماعی و انواع روشنفکران، سیاستمداران است.

اینجاست که رسیدم به اینکه ما یک بخشی از جامعه را که دولت است را خود به خود از ذهنمان دور می‌کنیم و می‌گوییم آن که اصلا نمی‌تواند. چرا اتفاقاً از درون دولت هم کسانی می‌توانند با همان فرصت‌های کوچکی که از دولت در دستشان است نظام‌نامه‌های جدید، قوانین و مشوق‌های بهتر بیرون بیاورند.

در مجموع توسعه یکی از ملموس‌ترین نتایج رشد کنش‌ها است. پس توسعه اقتصادی و توسعه پایدار بیش از اینکه زاییدۀ ساختارهای آماده باشد مولود و نتیجۀ کنش‌های خلاق، ذهن‌ها و دست‌های توانمند است. اینجا است که خط‌های تازه تولید، نوآوری‌ها، ایجاد فرصت‌های تازه، ارزش‌افرینی‌های جدید و … شکل می‌گیرد و انباشت تجمعی یادگیری‌های جدید، الگوهای آموخته کار، نوآوری‌ها و شیوه‌های تازه مسائل، نگاه‌های تازه به مسائل مان و شیوه‌های تازه برای پاسخ به آن ها می‌شود توسعه.

 

پانویس ها
[1]– Talcott Parsons
[2]– فراستخواه، مقصود(1400). ما ایرانیان، تهران: نشر نی ، چاپ 26ام
[3]– فراستخواه، مقصود(1401). کنشگران مرزی، تهران: نشر گام نو، چاپ 5ام
[4]– فراستخواه، مقصود(1402). اخلاق در ایران بین زمین وآسمان، تهران: نشر پارسه، چاپ 3ام
 
[5]– Behavior
[6]– Surviving
[7]– Self actualization
[8]– World value survey
[9]– Self expression
[10]– Self
[11]– Identity
[12]– زبان شناس سوئیسی
[13]– Structure and agency
[14]– Context
[15]– Selfefficacy
[16]– روانشناس آمریکایی
[17]– Learn helplessness
[18]– Inter personal
[19]– Uncertainty avoidance
[20]– Can do sprit
[21]– Rule taker
[22]– Rule maker
[23]– Agential realism
[24]– کارآفرین و بنیان گذار صنایع نفت سوز و گاز سوز عالی‌نسب

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *