توصیه حقیر برای سرمایهگذارانی که بهصورت واقعی علاقهمند به سرمایهگذاری در فضای تولید ایران هستند این است که متأسفانه ایران در بسیاری از بخشهای حوزۀ هایتک عقب است و زمینه بسیاری برای سرمایهگذاری در این حوزهها فراهم است. حوزههایی که درواقع ارزشافزوده بالایی ایجاد میکنند و قیمت تمامشده آنها در محاسبات صرفاً بر اساس قیمت متریال و ساخت نیست بلکه آن دانش فنی است که فروخته میشود. در شرایط فعلی شرکتهایی موفق هستند که عمدتاً از جنس این نوع شرکتها باشند؛ یعنی همان شرکتهایی که آنها را دانشبنیان مینامیم. شرکتهایی که درواقع تولیدشان مبتنی بر خلاقیت و نوآوری است و به نظرم اگر قرار است کسی سرمایهگذاری کند الآن بازارِ بسیار تشنهای در این حوزهها داریم که میتواند برای عزیزانی که علاقهمند به سرمایهگذاری هستند سودآوری خیلی خوبی داشته باشد.
از متن گفتگو با دکتر محمود اولیایی
تغییر از طریق کارآفرینی
دربارۀ نقش و جایگاه فعالان اکوسیستم کارآفرینی در گذار به توسعه
در گفتگو با دکتر محمود اولیایی رئیس هیئت مدیره فدراسیون مدیریت و مشاوران کسب و کار ایران
اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.
منابع مختلفی از «چرا ملتها شکست میخورند؟» تا «معمای شکوفایی»، بر تأثیر نوآوری و کارآفرینی در دستیابی به توسعه تأکید داشتهاند؛ اما این نوع منابع چندان مورد توجه عموم جامعه و البته دانشگاهیان و کارآفرینان نیست. در چرایی این بیتوجهی، پرسشهای متعددی به ذهن خطور میکند اما شاید مهمترین پرسش، این سؤال باشد که آیا فرهنگ عمومی به سمت هرچه مصرفیتر شدن پیش رفته است یا شیوۀ حکمرانی منجر به دلزدگی شده است؟ با علم به این موارد دربارۀ نقش و جایگاه صاحبان سرمایه و ایده در دستیابی به توسعه، با دکتر محمود اولیایی، یکی از دانشآموختگان دانشگاه صنعتی شریف و از فعالان با سابقه اکوسیستم کارآفرینی کشور، گفتگویی انجام دادیم. متن زیر حاصل این گفتگوست.
جناب دکتر اولیایی، پس از اعتراضات اخیر مجدداً بحث ماندن یا رفتن داغ شد. تا جایی که بیش از گذشته شاهد کوچ کارآفرینان هستیم. با توجه به شرایط کنونی بمانیم یا برویم؟
به نظر من فاکتورهای متعددی در این تصمیم اثر خواهند داشت. یکی از آنها، فاکتورهای اجتماعی است و طبیعتاً برای جوانان عرصه جهت رشد مقداری تنگتر شده و دولتمردان ما توجه کمتری به موضوع جوانان دارند. از طرفی دیگر، تورم افسارگسیختهای که در کشور وجود دارد و نرخ بیکاری جوانان تحصیلکرده، مرتب در حال افزایش است. درواقع بسته بودن عمده مسیرهای توسعۀ فردی، موجب شده بسیاری از جوانان کشور، علیرغم میل باطنی، علاقهمند به مهاجرت باشند. عامل بعدی فاکتور شخصی است؛ که به نظر من خود فاکتور شخصی از چند وجه تشکیل میشود؛ یک وجه آن درواقع به نوع تربیت و فرهنگ حاکم بر خانوادهای بازمیگردد که فرد در آن رشد کرده است. از طرفی دیگر سن افراد بر ماندن یا رفتن اثرگذار است. طبیعتاً در سنین پایین ریسکپذیری بالاتر است و تطابقپذیری با جامعۀ جدید بیشتر است.
در حقیقت جوانان نسبت به افرادی که سن بالاتری دارند راحتتر عمل میکنند. بعضی خانوادهها فردگرایی را ترویج میکنند، حس ملیگرایی ندارند و فرزندانشان را تشویق میکنند که در جهان امروز، کشور مفهوم ندارد و هر جا که شرایط بهتری وجود دارد به آنجا کوچ کنید. طبعاً این موارد روی مدل ذهنی افراد تأثیر میگذارد. در جمعبندی میخواهم عرض کنم که فاکتورهای اجتماعی، فاکتور سن و همینطور فاکتورهای تربیتی و پرورشی بر ماندن یا رفتن تأثیر جدی دارند؛ لذا نمیشود نسخۀ واحدی برای همه پیچید. بهطور مثال بسیاری از جوانان و حتی میانسالان، علیرغم اینکه شرایط رفتن برایشان وجود دارد، ترجیح میدهند در کشور بمانند و برای ساختن کشور و رشد خودشان تلاش کنند؛ و بعضی از عزیزان هم ترجیح میدهند که به کشورهای دیگر بروند و آنجا توسعۀ شخصی یا زندگی شخصی خود را دنبال کنند. این نکته بسیار حائز اهمیت است که اگر فرد یا افرادی قصد مهاجرت دارند حتماً هدفمند باشند.
پاسخ من به بسیاری از افرادی که از من سؤال میکنند، همیشه این است که اگر هدفمند و به دنبال برنامهای مشخص، مهاجرت شکل بگیرد میتواند حتی برای کشور ما هم در آینده ارزشمند و سودمند باشد زیرا جوانان عزیزی که در مسیر توسعه شخصی با عشقی که از وطن در دل دارند به کشورهای دیگر قدم میگذارند، اگر بتوانیم زمینه را در حاکمیت و در کشور مهیا کنیم، برخواهند گشت و دانش و علوم روز را به کشور خواهند آورد و حتی اگر بازنگردند و در کشورهای دیگر زندگی کنند این تأثیر را خواهند گذاشت. در حقیقت حضور این عزیزان در اکوسیستم کارآفرینی، فضای علمی و دانشگاهی جهان، میتواند کاتالیزوری برای رشد کشور در آینده شود. لذا بهطور مشخص نمیشود گفت که بمانیم یا برویم؛ شاید زمانی بتوان بهصورت قاطع به این سؤال پاسخ داد که کشور واقعاً دیگر شرایط مناسبی برای ماندن نداشته باشد که به نظر من کشور هنوز به آن مرحله نرسیده است.
در منابع مختلفی، بر نقش نخبگان مهاجر اشاره شده است. به نظر شما نخبگان ایرانی خارج از کشور، چگونه میتوانند در دستیابی به توسعه در ایران تأثیرگذار باشند؟
مهاجران را میشود به چند دسته تقسیم کرد؛ بخشی که به حوزه دانشگاهی وارد میشوند. الآن جوانان بسیار برومندی داریم که در دانشگاههای معتبر دنیا چه در کشورهای غربی و چه در کشورهای آسیایی در مقام استاد، کارآفرین و … در حال درخشیدن هستند. بخشی دیگر نیز مهاجران عزیزی هستند که مشغول کار و زندگی خودشاناند. به نظر من دسته اول و دوم یعنی عزیزانی که الآن در دانشگاههای معتبر در مقام استاد یا دانشجو حضور دارند یا به عنوان مدیران شرکتهای چندملیتی و کارآفرین در کشورهای دیگر مشغول هستند، میتوانند نقش کلیدی بازی کنند. ما شاید بخشی از حفظ موقعیت علمی دانشگاههای معتبر کشورمان مثل دانشگاه صنعتی شریف، امیرکبیر و دانشگاههای دیگر حتی دانشگاههای پزشکی را مدیون بزرگان و استادانی هستیم که از این دانشگاهها فارغالتحصیل شدهاند و رفتهاند خارج کشور و این تبادل دانش را بین آن عزیزان و دانشگاههای پایهشان که در آن کارشناسی یا پزشکی عمومی خواندهاند، حفظ کردهاند و این باعث شده که همان ایرانیهای مقیم خارج کشور روی توسعه علوم در داخل کشور تأثیرگذار باشند.
طبعاً اگر فضا باز شود و شرایط را برای حضور بیشتر این عزیزان در کشور مهیا کنیم، قطع بهیقین این بزرگواران در توسعه فضای علمی کشور مخصوصاً درزمینه تحقیق و توسعه تأثیر بسیار زیادی خواهند داشت. از طرف دیگر ما ایرانیهای زیادی را داریم که در کشورهای مختلف بهعنوان مدیران بخش خصوصی یا حتی بخش دولتی مشغول به فعالیتاند که در صورت بهبود روابط بینالملل و در صورتی که شرایط برای ارتباط با این بنگاهها فراهم شود و عقلانیت برای توسعه منطقی با حفظ منافع ملی بر کشور حاکم شود، آن موقع است که این مدیران و افراد برجستهای که در کمپانیهای بزرگ چندملیتی کار میکنند میتوانند برای کمک به بخش خصوصی ایران و ایجاد قراردادهای چندجانبه و دوجانبه به بنگاههای بخش خصوصی کمک کنند و از آن قدرت و ظرفیت خودشان، برای رشد سریع اقتصاد بخش خصوصی ایران کمک بگیرند.
من طبق تجربه خودم در سفرهایی که به خارج از کشور داشتم و در حضورم بین مهاجران ایرانی مشاهده کردهام، تفاوتی بین مهاجران ایرانی و مهاجران بعضی کشورها وجود دارد؛ این عزیزان حتی هنگامی که در بالاترین سطوح هم قرار میگیرند علاقه به کشور و میهن را فراموش نمیکنند. بهشدت دغدغهمند و بهشدت نگران کشور هستند. همه عزیزان از من سؤال میکنند که شرایط به چه ترتیب است؟ بارها و بارها حتی عزیزانی که سالها در کشورهای دیگر کسبوکار خودشان را راهاندازی کردهاند سؤال میکنند که اگر بخواهیم در ایران فعالیت کنیم و بخواهیم با بنگاههای بخش خصوصی یا بخش دولتی همکاری کنیم شرایط به چه ترتیب است. این نشان میدهد که انگیزه بالایی بین مدیران و کارآفرینان ایرانی در کشورهای دیگر که بسیار هم موفق عمل کردهاند، وجود دارد؛ اما یک بعد دیگری که حیف است به آن اشاره نکنم بعد مالی است، سرمایههای عظیمی در اختیار ایرانیان مقیم خارج از کشور است که اگر این سرمایهها برای سرمایهگذاری روانه کشور شود به نظر من تأثیر بسیار جدی بر رشد ایران خواهد داشت اما الآن به عقیدۀ من بسیاری از این عزیزان حاضر به سرمایهگذاری در حوزههای مختلف در ایران نیستند و علتش هم این است امنیت لازم برای حضور خودشان و حفظ سرمایهشان در ایران نمیبینند چون در شرایط فعلی حتی برای کارآفرینان داخل ایران ریسکهای زیادی وجود دارد!
همانطور که می دانید در کنار صاحبان ایده، صاحبان سرمایه هم با توجه به شرایط، ترجیح میدهند کمتر ریسک کرده و در بازار ارز، مسکن و مانند این سرمایهگذاری کنند. بفرمایید آیا راه حل یا فضایی در اکوسیستم کارآفرینی کشور وجود دارد که صاحبان سرمایه بتوانند به آن وارد شوند به گونهای که هم برای ایشان، آورده داشته باشد هم منجر به امیدواری در بدنه اکوسیستم کارآفرینی گردد؟
مستحضر هستید که نهادهایی که مسئولیت ارزیابی ریسکهای سرمایهگذاری را در بخشهای مختلف دنیا بر عهده دارند تقریباً در دهه اخیر، در منطقه منا[1]، ایران را یکی از پرریسکترین کشورها برای سرمایهگذاری معرفی کردهاند. خودمان هم میدانیم که سرمایهگذاری در ایران اگر بهقصد کارآفرینی خالص باشد بسیار کار سختی است؛ از یک طرف افت ارزش پول ملی در مقابل ارزهای خارجی، از طرف دیگر تورم، بیماری هلندی، تغییر مکرر در قوانین و مقررات که شامل قوانین ارزی، بیمه، مالیات و بهطور کل آنچه مربوط به داخل کشور است، آرامش را از سرمایهگذاران سلب کرده است. مجموعه این موارد، انگیزه زیادی برای سرمایهگذاری سرمایهگذاران در کشور ایجاد نمیکند و همانطور که شما فرمودید به همین دلیل است که بسیاری از عزیزانی که سرمایهای دارند علاقهمندند که برای حفظ ارزش پولشان در بازارهایی مثل ارز و طلا که بازدهی کوتاهمدتی دارند، وارد شوند؛ حتی ما نتوانستیم بازار سرمایهمان را طوری مدیریت کنیم که این موارد جذب بازار سرمایه شوند. سرمایهگذاران هیچ اعتمادی برای سرمایهگذاری در بازار سرمایه به آن شکل ندارند.
این عوامل باعث میشود که سفتهبازی و دلالی رونق بگیرد و حتی کارآفرینهایی که از سالهای قبل بهعنوان کارآفرینهای خوب و برتر کشور شناخته میشدند الآن اگر بتوانیم به پروفایل ایجاد درآمد و سودآوری شرکتهایشان دسترسی پیدا کنیم میبینیم که بدون شک مجبورند که بخشی از سرمایهشان را در بازارهای زودبازده و مورد اشاره سرمایهگذاری کنند. من بهعنوان مشاور، شاهد هستم که واقعاً اگر کارآفرینان، تولیدکنندگان، ارائهدهندگان خدمات و شرکتهای بزرگ حتی مهندسین مشاور از خلأهای قانونی یا رانتهایی که ایجاد میشود استفاده نکنند امکان دوام و بقای کسبوکار برایشان فراهم نیست. به همین دلیل هم هست که در حال حاضر بیشتر فکر و ذکر مدیران عامل ما بهجای تمرکز زیربنایی بر روی تولید و توسعه کارشان بهصورت واقعی، از یک طرف متمرکز است روی مبارزه با قوانینی که مرتب در حال تغییر است و ممکن است آنها را پایین بکشد و طبعاً پیداکردن راهکار برای مبارزه با آن قوانین و از طرف دیگر استفاده از رانتهایی است که بهصورت مکرر بر اساس تصمیمات خلقالساعه حاکمیت در ارتباط با فضای کسبوکار گرفته میشود.
مثلاً همین بحث ارز ۴۲۰۰ تومانی و بعد از آن قیمتهای ارز که جدیداً اعلام شد و رانتی که در اختصاص ارز برای تأمین مواد اولیه بین تولیدکنندگان و صاحبان صنایع توزیع شد؛ طبیعی است که شما وقتیکه تولید میکنید اگر بخواهید بهصورت واقعی و با سود تولید کنید، شاید بتوانید بهسختی و با سود 11-10 درصد این مسیر را طی کنید؛ هر چند ممکن است بعضی از صنایع این سود را هم نداشته باشند. آن موقع شما برای حفظ و بقای کسبوکارتان به روشهای دیگر متوسل میشوید مثلاً اینکه ارز را برای آوردن مواد اولیه بگیرید و بخشی از مواد اولیه را بعد از ورود در بازار ایران بهصورت آزاد بفروشید ولی چون برای تولید وارد کردید حقوق گمرکی پایینتری پرداخت کردهاید و طبیعتاً آن رانتی که آنجا ایجاد میشود از سودی که کارخانه تولید میکند بسیار بیشتر خواهد بود. لذا در ادامه پاسخ قبل میخواهم عرض کنم که واقعاً سرمایهگذاری در حال حاضر دل شیر میخواهد. البته بعضی حوزهها هم هستند که ریسک بسیار بالایی دارند اما میتوانند سودآور هم باشند.
در خیلی از مواقع این سودآوری البته با افت ارزش پول ملی باعث میشود فقط ارزش پول شما حفظ شود و ممکن است به نظر سود بالایی بیاید اما در صورت در نظر گرفتن تورم و کاهش ارزش پول ملی، میبینیم که بیشتر حفظ ارزش سرمایه آن سرمایهگذار بوده است تا سودآوری! به هر حال توصیه حقیر برای سرمایهگذارانی که بهصورت واقعی علاقهمند به سرمایهگذاری در فضای تولید ایران هستند این است که متأسفانه ایران در بسیاری از بخشهای حوزۀ هایتک عقب است و زمینه بسیاری برای سرمایهگذاری در این حوزهها فراهم است. حوزههایی که درواقع ارزشافزوده بالایی ایجاد میکنند و قیمت تمامشده آنها در محاسبات صرفاً بر اساس قیمت متریال و ساخت نیست بلکه آن دانش فنی است که فروخته میشود. در شرایط فعلی شرکتهایی موفق هستند که عمدتاً از جنس این نوع شرکتها باشند.
یعنی همان شرکتهایی که آنها را دانشبنیان مینامیم. شرکتهایی که درواقع تولیدشان مبتنی بر خلاقیت و نوآوری است و به نظرم اگر قرار است کسی سرمایهگذاری کند الآن بازارِ بسیار تشنهای در این حوزهها داریم که میتواند برای عزیزانی که علاقهمند به سرمایهگذاری هستند سودآوری خیلی خوبی داشته باشد. حالا این مهم میتواند در حوزههایی چون صنعت نفت و گاز، پزشکی یا معدن باشد که ما در ارتباط با تکنولوژیهای نوین بسیار عقب هستیم. به این دلیل این صنایع را عرض میکنم که اگر افراد بتوانند بهصورت دانشبنیان محصولاتی را در این حوزهها تولید کنند بازار مصرفش در داخل کشور هم وجود خواهد داشت.

در مورد شرایط نامناسب کشور بسیار گفته و نوشته شده است. تردیدی در این کاستیها وجود ندارد با این حال از دیرباز تاکنون کارآفرینانی چون میرزاتقیخان امیرکبیر یا میرزاحسنخان رشدیه در ساختار و جامعهای بهمراتب سنتیتر عامل تغییر در وجه مثبت شدند. با این توضیح آیا روحیه عمومی ما ایرانیان بهویژه کارآفرینان کشور را متأثر از افرادی امثال امیرکبیر یا رشدیه میدانید؟
به نظر بنده فاکتورها و عوامل تأثیرگذار در زمان افرادی مثل امیرکبیر و خیامیها در دورۀ پهلوی، با آنچه ما امروز شاهد هستیم بسیار متفاوت بوده. فارغ از موضوع انقلاب ایران، فارغ از ضعفهایی که ممکن است در نظام حاکمیتی ما برای حمایت از کارآفرینان وجود داشته باشد اما حس ملیگرایی به نظر میآید که در آن زمانها بسیار بیشتر بوده است. امروزه با گسترش فناوری و ایجاد ارتباطات گسترده در دهکده جهانی، تا حد زیادی باعث شده جوانهای ما خودشان را صرفاً در بستر محدود یک سری مرزهای جغرافیایی نبینند و فضا را برای رشد خودشان در جاهای دیگر هم مهیا ببینند و نیمنگاهی به خارج از کشور داشته باشند.
امروزه به نظر من و به دلایل مختلف، اصولاً عرق ملیگرایی کمتر شده و شاید فاکتور اینکه ما خودمان را به آن شکل، برای توسعه کشور فدا کنیم، الآن در همه جوانان و همه مردم وجود نداشته باشد. موضوع بعدی این است که عملاً آستانۀ صبر جوانها و نسل جدید ما به دلایل متعدد پایین آمده است. واقعاً افرادی که کارآفرینان بزرگ کشور بودند یا افرادی که در زمینههای مختلف، خاص و مشهور شدند حتی نویسندگان ادبیات، رنجهای زیادی را تحمل کردند تا به آن درجه رسیدهاند. در حال حاضر با توجه به اتفاقاتی که در دنیا رخ میدهد، جوانهای ما میبینند که میشود در این فضا بهسرعت رشد کرد؛ از طرف دیگر فضای کشور ما به دلیل رانت و شرایط خاصی که در آن وجود دارد به طریق اولی نشان میدهد که میشود از طریق روابط ناسالم رشد کرد!
بنابراین شاید زمینه برای پرورش افرادی مثل بزرگان کارآفرینی که در ۲۰۰-۱۰۰ سال گذشته وجود داشتند کم شده است. شخصاً معتقدم که شرایط مهیا نیست و حتی اگر مقایسه کنیم، میبینیم کارآفرینان بزرگ امروز ما هم مربوط به نسلی هستند که از ۳۰-۴۰ سال قبل رشد کردهاند و تقریباً میشود گفت که کارآفرین بزرگی غیر از چند حوزه استارتاپی در کشور، نمیبینیم که فرض بفرمایید در ده سال گذشته، بیست سال گذشته به جد و بر اساس روابط سالم و با زحمت و تلاش رشد کرده باشد. این خطری بزرگ برای کشور ماست.
بنابراین من فضا را برای آن موضوع خیلی مهیا نمیبینم اما جامعه ایران نشان داده که به دلایل ریشههای فرهنگی و تمدن اصیل و عمیقی که در آن هست همیشه همه را شگفتزده میکند؛ یعنی استثناهایی بروز میکند که این استثناها واقعاً شاید در روندهای معمول قابل پیشبینی نباشند به همین دلیل همیشه در ایران به این استثناها امیدوارم و لذا میخواهم این سؤال را اینطور جواب بدهم که بله! احتمالش هست که این افرادی به وجود بیایند و رشد کنند. کما اینکه عرض میکنم در سه دهه گذشته بودهاند بعضی از بزرگوارانی که در جامعه کارآفرینی کشور رشد کردند اما حمایتهای لازم از این عزیزان نشده و نتوانستند به نقطه اوج برسند.
به نظر شما بین خانواده، خود فرد و حاکمیت کدام یک نقش پررنگتری در تربیت و ترغیب جوانان به سمت کارآفرینی و خلق ارزش برای جامعه دارند؟
جناب ساغری؛ اگرچه خانواده نقش مهمی در پرورش خلاقیت، نوآوری، ریسکپذیری و نگاه هدفمند به آینده در فرزندان دارد اما درواقع همه اینها میتواند به بذری تبدیل شود که اگر در محیط مناسب رشد قرار نگیرد هیچوقت شکوفا نخواهد شد؛ لذا نقش حاکمیت و محیط بیرون خانواده بسیار تأثیرگذار است. از دیدگاه تفکر سیستمی، سابسیستمها و زیرسیستمها بهشدت از محیط خودشان تأثیر میپذیرند و به همین دلیل است که محیط نقش کلیدی را بازی میکند. چهبسا کارآفرینان بزرگی که خانوادههای مشوق نداشتهاند یا خانوادههایی که به آنها بها بدهند و کمکشان کنند، نداشتهاند اما محیط، استعداد و توانمندیهای این افراد را کشف کرده، حمایت کرده و اجازه داده که آنها رشد کنند و تبدیل شوند به کارآفرینان بسیار بزرگ. ضمن اینکه نگرشی که در کشور رایج شده و من شخصاً با آن مخالف هستم این است که همه افراد باید کارآفرین شوند، همه افراد باید صاحب کسبوکار شوند.
مخصوصاً در مدارس مهندسی و در دانشگاههای مهندسی ما این خیلی باب شده است. به نظرم هیچوقت در هیچ جامعهای همه افراد نمیتوانند کارآفرین باشند. عدهای مهندسهای خوبی میشوند. عدهای در خدمت کسبوکارهای دیگر ایفای نقش میکنند و این موضوع که ما باید همه کارآفرین یا صاحب کسبوکار باشیم به نظرم باعث شده که بعضی از عزیزان، مسیر خودشان را گم کنند و کسانی که ذاتاً توانایی لازم برای ایجاد کسبوکاری را دارند از افرادی که در پستهای دیگر جامعه باید خدمت کنند تفکیک نشوند. به نظرم باید مقداری نگاهمان را تغییر بدهیم. مخصوصاً در سایتهای مختلف، در پلتفرمهای مختلف و در سمینارهای مختلف میبینیم که مرتب همه تشویق میشوند به اینکه شما میتوانید کارآفرین خوبی باشید؛ شما میتوانید بهعنوان فریلنسر برای خودتان کار کنید. اگر اینجوری باشد پس چه کسی سرویسهای لازم را برای شرکتها یا کارآفرینان دیگر فراهم کند؟
ما به افراد مختلف در جامعه نیاز داریم و نباید اینطور تصور شود که همه جوانان میتوانند بروند استارتاپ بزنند؛ میتوانند بروند ایدۀ خلاقانه بدهند و کارآفرین شوند. من با این نگاه شخصاً مخالفم و به نظرم این دیدگاه، بسیاری از بچههای ما را دچار سرخوردگی کرده است. در این چند سال بسیاری با عشق و علاقه اینکه شرکت دار شوند، صاحب کمپانی شوند، صاحب کسبوکار شوند ایدههایی را پرورش میدهند، میآیند و بعد سرخورده میشوند و بعد دیگر در آن نقش که بهعنوان کارشناس، محقق و کارمند بخواهند ایفا کنند جای خودشان را پیدا نمیکنند؛ و این باعث میشود که از اینجا رانده و از آنجا مانده شوند. پس در جمعبندی میتوانم بگویم که نقش حاکمیت بسیار بسیار حائز اهمیت است؛ اگر ما زمینههای لازم را برای رشد جوانان فراهم کنیم؛ اگر قوانین، قوانین حمایتگری باشند؛ اگر تسهیلات لازم در اختیار جوانانی که قدرت ریسکپذیری دارند قرار داده شود بهنحویکه بخشی از ریسک آنها را جامعه بر عهده بگیرد و بپذیرد؛ جوانان ما شکوفا میشوند؛ و آنهایی که شرایط کارآفرینی را دارند به سمت کارآفرینی میروند و بقیه هم در جایگاههایی که میتوانند برای جامعه مؤثر باشند، ایفای نقش میکنند.
همانطور که مستحضرید منابع متعددی در حوزۀ کارآفرینی وجود دارد که به نحوۀ راهاندازی کسبوکار محدود میشوند و کمتر در مورد نگرش کارآفرینانه، خلق ارزش یا سختیهای آن بحث میکنند. با این توضیح چه منابعی را اعم از کتاب، فیلم و … توصیه میفرمایید؟
جناب ساغری؛ من در این بیستوشش سالی که بهعنوان مشاور کسبوکار در بنگاههای کشور بودم، انواع و اقسام صنایع را تجربه کردم؛ با مدیران بخش خصوصی و دولتی سروکار داشتم. بر اساس مطالعاتی که درزمینهٔ توسعه مدیریت بنگاهها داشتم به نظرم آن چیزی که در فضای کسبوکارهای دانشبنیان ما و حتی در شرکتهای بخش خصوصی غیر دانشبنیان و شرکتهای دولتی ما مغفول مانده، «تفکر سیستمی» است. ببینید سازمانها، سیستم باز اجتماعی هستند بنابراین قوانین سیستمها بر آنها حاکم است. ما خواسته و ناخواسته، اگر بخواهیم از اتومبیل بهعنوان سیستم استفاده کنیم؛ اگر بخواهیم داخل خانواده زندگی مطلوبی داشته باشیم باید با قوانین عمومی سیستمها آشنا شویم. سازمانها هم سیستماند. ما تا با قوانین عمومی سیستمها، با چارچوبهای تفکر سیستمی و نگرش سیستمی آشنا نشویم عملاً درک درستی از سازمان نداریم. بزرگترین معضل مدیران کشور ما و مدیران بخش خصوصی و جوانانی که میخواهند کارآفرین شوند این است که نگاه سیستمی ندارند. نداشتن نگاه سیستمی معضلات زیادی به دنبال خواهد داشت.
بهعنوان مثال الآن بسیاری بهعنوان مشاوران فروش میگویند که ما فروش شما را مثلاً ظرف شش ماه ۱.۵ برابر میکنیم! ۲ برابر میکنیم! وقتیکه نگاه تکبعدی باشد و کل سازمان با هم دیده نشود ممکن است که آن مشاور با راهکارهایی، فروش را بالا ببرد اما وقتیکه فروش بالا میرود، اگر زنجیره تأمین درست طراحی نشده باشد، توان مدیریت کردن موجودی مواد را نخواهد داشت؛ یا اگر نظام مدیریت کیفیت درست طراحی نشده باشد محصولاتی که فروخته میشود ازلحاظ کیفیت بهشدت به برند آسیب میزند و حتی باعث ورشکستگی میشود؛ یا اگر زنجیره تأمین دچار مشکل باشد در تحویل بهموقع دچار مسئله میشویم. اگر در توسعۀ فروش سازمانی به توانمندیهای منابع انسانی چه ازنظر کمی و چه ازنظر کیفی توجه نکنیم ممکن است فروش را بالا ببریم اما منابع انسانی ما پاسخگوی آن میزان از فروش نباشند.
بنابراین وقتیکه صحبت از توسعۀ فروش میکنیم باید بهصورت متوازن کل ارکان سازمان توسعه پیدا کنند و این پروژۀ تحول است نه پروژه توسعۀ فروش. در نتیجه نگاه سیستمی به نظر من اصل اول است. به همین دلیل به همه عزیزان پیشنهاد میکنم که در این ارتباط از نظریه عمومی سیستمها که بهوسیله دانشمندان بزرگی مثل آقای برتالنفی بنیانگذاری شدهاند مطالعه کنند؛ کتاب «نظریه عمومی سیستمها» اثر آقای برتالنفی، کتاب «نظریه سیستمها» اثر چرچمن، کتاب «نگرش اجمالی بر انواع سیستمها» اثر هال و فاگن و کتاب «نظریه سیستمها» اثر دو تن از دانشمندان بزرگ شوروی سابق، سادوسکی و یودین که مرحوم دکتر کیومرث پریانی ترجمه کردهاند و جزو کتابهای مرجعی است که من خیلی از آن آموختم. این منابع بهعنوان علوم پایهای و اساسی مدیریت در نگرش مدیران تأثیرگذارند.
همانطور که در مهندسی اگر ریاضی نخوانید، اگر معادلات دیفرانسیل نخوانید، اگر فیزیک نخوانید، حسی نسبت به مهندسی ندارید، طبیعتاً در مدیریت هم علم پایه و میانرشتهای که همه باید یاد بگیرند «تفکر سیستمی» است. حالا وقتیکه این موضوع در سازمان پیش میآید میتوانیم از آقای راسل ایکاف یا پیتر سنگه نویسنده کتابهایی چون «پنجمین فرمان» یا «رقص تغییر» نام ببریم و وقتیکه ما درک میکنیم که سازمانها، سیستمهای باز اجتماعی هستند و مثل موجود زنده عمل میکنند، آنوقت در فرایند رشدشان بهصورت خطی به دنبال رشد نیستیم بلکه میدانیم که سازمان، زندگی ارگانیکی دارد و رشدش وابسته به عوامل متعددی است. اجزای سازمان عین اجزای بدن انسان به هم پیوسته و به هم وابسته هستند. ضمن اینکه طراحی هرکدام از آنها و کارکرد هرکدام از آنها مهم است اما ارتباط آنها با همدیگر و نقش آنها در کلیت سیستم باید مورد توجه قرار بگیرد.

پس مراجع اولی که خدمتتان معرفی کردم مربوط به علوم پایه مدیریت و علوم مربوط به نظریه سیستمها و کاربردش در سازمان است که بسیار حائز اهمیت هستند؛ اما حالا وقتیکه ما با این سیستم آشنا شدیم باید ببینیم که این سیستم در کدام مرحله از چرخه خودش قرار دارد. تکنیکها و مدلهایی که در مراحل مختلف تکامل این سیستم زنده باید استفاده شوند با هم متفاوتاند و متأسفانه خیلی از مدیران و مشاوران ما، همه تکنیکها را در همه مراحل به کار میبرند و توصیه میکنند. همانطور که مدلهای برنامهریزی استراتژیک استاندارد مثل مدل دیوید برای یک استارتاپ کار نمیکند و با توجه به سرعت رشدی که در مراحل اولیه لود و رشد یک استارتاپ است اصلاً نمیشود از چنین مدلهایی استفاده کرد، طبیعتاً وقتیکه این استارتاپ رشد میکند و به مرحله بلوغ میرسد و به کسبوکاری بالغ تبدیل میشود، آن موقع دیگر آن مدلهای اولیه استارتاپی برایش کار نمیکند.
بنابراین کارآفرینان ما باید بدانند در هر مرحله، از کدام مدل و تکنیک استفاده کنند.سازمانهایی که بالغ میشوند شاید نیاز به استانداردسازی بیشتری دارند. به بیانی دیگر مهندسی فرآیند در آنها نقش جدی دارد؛ بنابراین توصیه من این است که حتماً در مراحل تکامل به این نکته دقت بفرمایند. نگرش فرایندی برای سازمانهای بالغی که میخواهند چابک باشند بسیار حائز اهمیت است؛ بنابراین دوستان حتماً باید مقالات راجع به این موضوع و موضوع معماری سازمانی را مطالعه کنند. طبیعتاً از یکجایی به بعد می بایست اهدافمان تثبیت شده باشد، برنامههای مشخصی را دنبال کنیم و چارچوب و نظام سازمانمان بر آن اساس طراحی شود و چیده شود.
در معماری اینها نکات خیلی کلیدی وجود دارد. برای اینکه دوستان با این نگرش آشنا شوند به نظرم کتاب «رقص تغییر» آقای پیتر سنگه مفید است؛ کتاب خیلی خوب تشریح میکند که ما هم باید بخش مهندسی نرم را در سازمان به کار ببریم و هم مهندسی سیستمهای سخت که بهنوعی شامل طراحی ساختار و فرایندها و غیره و غیره میشود؛ بنابراین نگرش سیستمهای نرم و مهندسی نرم در سازمانهای رشد پیدا کرده به کجا ربط پیدا میکند؟ به آن بخشی که ما هر چقدر هم سازمان را بر اساس چارچوبهای علمی طراحی کنیم و ساختار به آن بدهیم، چون انسانها در آن دخیل هستند و این انسانها هستند که باید آن موارد را بپذیرند و میتوانند حتی در حین عملیات بر اساس سلایق خودشان عمل کنند لذا ما مثل سیستمهای مهندسی صُلب، نمیتوانیم بگوییم برای یک سیستم مثلاً سیستم کنترل هدفگذاری کردیم، ست پوینت[2] گذاشتیم و سیستم کنترل ما دقیقاً با لوپی که ایجاد کردهایم، با یک بازخورد منفی، سیستم را نسبت به هدف ثابت کنترل میکنیم.
در سیستمهای سازمانی آنچه اتفاق میافتد بسیار متفاوت است و بنابراین ما باید روی مدلهای ذهنی کار کنیم، در کنار ساختار، سیستم و فرآیند، روی فرهنگ سازمانی کار کنیم. لذا مدیران ما باید هم با دیدگاههای این بخش آشنا شوند، اینکه چطور ما روی مدلهای ذهنی کار کنیم؛ چطور کار تیمی را در سازمان توسعه دهیم؛ چطور مشارکت را افزایش دهیم؛ چطور گروههای غیررسمی را در خدمت سازمان قرار دهیم؛ چطور از طریق آموزش و توسعه توانمندیهای افراد و توسعه قابلیتهای درونی سازمانمان را سازمانی چابک و قابل کنیم. از طرف دیگر در بخش مهندسی ساختار، چگونه فرآیندهای چابک طراحی کنیم؛ چگونه از ابزارهای جدید فناوری استفاده کنیم برای چابکسازی، برای تصمیمسازی و برای مدیریت اطلاعات؛ اینها با هم دیگر و در مراحل رشد میتوانند به مدیران کمک کنند تا بتوانند به سرعت تصمیم بگیرند، به سرعت مسیر خودشان را نسبت به آنچه در محیط سیستم اتفاق میافتد تنظیم کنند و بتوانند از فرصتهای محیط چه در محیط دور چه در محیط نزدیک و محیط رقابتی استفاده کنند؛ بنابراین به نظرم مدیران ما باید با همه این دیدگاهها آشنا باشند.
پانویس ها