فصلنامه پیشرو

از خوردن ارزن تا سومین اقتصاد جهان!

«در جنگ جهانی دوم 2 میلیون نفر ژاپنی کشته شدند و 40 درصد شهرها در اثر بمباران‌های هوایی ویران شد. ژاپن با تحمل تلفات و خسارات زیاد مجبور به تسلیم گردید و یک کشور گم‌گشته و گرسنه برجا ماند. شکست ژاپن، شکست ارزش‌ها و باورهای این ملت کهن بود!»

میرباقر مدنی، ژاپن چگونه ژاپن شد؟، انتشارات تمدن علمی، چاپ سوم، نسخه دیجیتال کتاب در طاقچه، ص 9

از خوردن ارزن تا سومین اقتصاد جهان!

درباره تاریخ توسعه ژاپن با نگاهی به کتاب "ژاپن چگونه ژاپن شد؟"

اثر آقای دکتر میرباقر مدنی استاد اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی

فاطمه کاظمی

فاطمه کاظمی

نویسنده

فعال در حوزه کارآفرینی و توسعه کسب و کار

اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.

به تازگی و با توصیه یکی از دوستان کار درستم، مشغول دیدن فیلم های آکیرا کوروساوا، کارگردان ژاپنی شده‌ام.[1] بعد از دیدن این فیلم ها که عمدتا مربوط به سال های آغاز جنگ جهانی دوم (اوایل دهه 1940میلادی) و پس از آن است، ذهنم درگیر مسیر توسعه و پیشرفت ژاپن شد. به نوعی شوقی در دلم رخنه کرد! آخر چه‌ طور کشوری که غذای غالب مردم کشاورز آن ارزن بود و اندک برنج خود را یا باید به غارتگران می دادند یا به سامورایی‌ها تا برایشان در مقابل غارتگران بجنگند، کمتر از 80 سال بعد جزء 5 اقتصاد برتر دنیا و از پیشرفته‌ترین کشورهای جهان می شود؟ پاسخ به این سوال و شوق مذکور، مرا به سمت مطالعه تاریخ توسعه ژاپن سوق داد. از میان منابع متعددی که به طور اجمالی بررسی کردم، کتاب «ژاپن چگونه ژاپن شد؟» نوشته آقای دکتر میرباقر مدنی استاد اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی، توجهم را به خود جلب کرد.

 هدف اصلی کتاب “ژاپن چگونه ژاپن شد؟” ریشه‌یابی دلایل فرهنگی توسعه ژاپن است تا بعضی از پیش‌نیازهای توسعه شناسایی شود. روش مطالعه تطبیقی است و مقایسه شاخص‌های غیر اقتصادی توسعه از قرن شانزدهم به بعد را شامل می‌شود. دکتر مدنی با تمرکز بر ویژگی های فکری، فرهنگی، دلایل زیربنایی و غیراقتصادی توسعه، به بررسی روند رشد و پیشرفت کشور ژاپن پرداخته است. علاوه بر نگاه تخصصی ایشان، تجربه زیسته و مشاهده مستقیم حاصل از حضور مستمر در کشور ژاپن، نقش بسزایی در باورپذیری و لمس بهتر محتوای کتاب دارد. در حقیقت این کتاب صرفا اثر کتابخانه ای نیست. در ادامه به مرور بخش هایی از کتاب خواهیم پرداخت.

 

چرا کتاب “ژاپن چگونه ژاپن شد؟” را بخوانیم؟

نویسنده در مقدمه نسبتا طولانی کتاب با بررسی اتفاقات کلان و موثر در گذر زمان، سعی بر مرور تاریخ کهن این کشور و بیان ایده اصلی کتاب دارد:

  1. نظریه شرایط اقلیمی: ژاپن دارای آب و هوای معتدل و مناسب برای رشد اقتصادی است. علاوه بر آن خاک این کشور مانند انگلستان، جدا از قاره اصلی قرار گرفته است. این جدایی از خاک اصلی مانع آن شده است که در طول تاریخ اقوام وحشی و دشمنان بتوانند به آن کشور حمله کنند. [2]
  2. نظریه ثبات سیاسی: 215 سال انزوای سیاسی ژاپن (1854-1639) و بستن دروازه های این کشور به روی جهان خارج، مانع آن شده که اروپاییان بتوانند به آسانی بر آن نفوذ یافته و همچون دیگر کشورهای آسیایی در امور داخلی آن دخالت کنند. [3]
  3. اصلاحات اولیه در بخش کشاورزی: این اصلاحات از اواخر قرن شانزدهم آغاز شد و به صنعتی شدن کشاورزی در این کشور انجامید. این اصلاحات شامل ثبت حق مالکیت زمین، اصلاح نظام مالیاتی، آموزش کشاورزی، توسعه ارتباط بین روستاها و تاسیس صنایع روستایی می شد. [4]
  4. فرهنگ، ارزش‌ها و خلقیات مناسب توسعه: بعضی از نویسندگان چون ماکس وبر، با اشاره به رفتار و خلقیات ژاپنی‌ها که تشابهات زیادی به فرهنگ پرتستانیزم در اروپا دارد، بر این باور هستند که نزدیکی بین دو فرهنگ سبب شده که ژاپن هنگام رویارویی با تمدن غرب آن‌را بپذیرد و با سرعت پیشرفت کند. [5]

پس از این مقدمه، 5 فصل اصلی کتاب آغاز می‌شود و روندهای تاریخی پیرامون 4 نظریه بالا بررسی می‌‌شود. در فصل اول ویژگی‌های فکری و فرهنگی مردم ژاپن و تشابه آن با فرهنگ اروپا بررسی شده و ذیل آن موضوعاتی همچون چگونگی تفکیک قوا، پیشرفت‌های صنعتی، تشکیل دولت مرکزی و کلیه اقدامات موثر پیرامون توسعه کشاورزی معرفی می‌شود: “تفکیک قوا در ژاپن در قرن دوازدهم میلادی به تضعیف استبداد دولت و کاهش نفوذ معابد در کشور انجامید که در شکل‌گیری مبانی فکری، ارزش های اجتماعی و انطباق پذیری مردم که از پیش نیازهای اصلی رشد و توسعه اقتصادی است، بسیار موثر بوده است.”[6]

فصل دوم به رشد صنعت در دوره توکوگاوا می‌پردازد، در این بخش عوامل موثر اقتصادی در توسعه ژاپن مورد بررسی قرار می‌گیرد، مواردی همچون قطع وابستگی به خارج، رونق داد و ستد و ظهور طبقه سرمایه دار، اقتصاد پولی، ظهور شرکت‌های معروف و بزرگ و … :

“ژاپنی‌ها که در فکر توسعه صنایع داخلی و قطع وابستگی به غرب بودند، اقدام به خرید ماشین‌های نساجی پارچه‎بافی و نخ‌ریسی خارجی و جایگزین سازی ماشین آلات قدیمی و سنتی خود کردند. به این ترتیب به زودی موفق شدند به استثنای چند مورد خاص، واردات پارچه از خارج را به واردات نخ تبدیل کنند.”[7]

اصلاح نظام اداری، اهمیت آمارگیری و کنترل رشد جمعیت در ژاپن باستان، پیشرفت آموزش و افزایش آگاهی مردم، نشر کتاب، نقش روشنفکران و … از موضوعات اصلی است که فصل سوم با مرور تحولات سیاسی و اجتماعی زمینه ساز توسعه، بر آن ها تمرکز دارد: “بعد از تغییر حکومت و روی کار آمدن دولت میجی در سال 1867، کارایی و نظم در سازمان‌های دولتی و قوانین موجود، وارد دولت جدید گردید. باید اضافه کرد، افراد مسئول اصلاحات در دوره میجی بیشتر از طبقه سامورایی بودند که شمشیرها را بر زمین گذاشتند و وقت خود را بیشتر صرف کارهای اداری کردند.”[8]

فصل چهارم درمورد اقتصاد آزاد و طرفداری از سیاست‌های حمایتی است. در این بخش موضوعاتی همچون دگرگونی در کشاورزی، بانکداری و تشکیل صنایع بزرگ و صادرات، توسعه شهر نشینی، تجدید نظر کامل در مورد حقوق قضایی و اصلاحات اداری صحبت می شود: “برخلاف نظرهای رایج نباید تصور کرد که پیشرفت ژاپن یک معجزه بوده است. این کشور در واقع از قرن ها قبل در حال توسعه بوده و نهادهای اجتماعی و اقتصادی آن حاصل چهار قرن تحول در آن کشور است.”[9]

در نهایت فصل پنجم با عنوان خاتمه، به مقایسه ایران و ژاپن از منظر پایه های فرهنگی و اقتصادی می‌پردازد و در ادامه موضوعات متنوعی پیرامون مکاتب فکری، مذهب، آموزش و ادبیات مورد بررسی قرار می‌گیرد: “در ایران برخلاف ژاپن، صاحبان سرمایه‌ای که بتوانند با انتقال دارایی های خود به صنعت، زمینه ساز رشد صنعتی کشور شوند، وجود نداشت. در ایران در نبود زمین‌دارهای بزرگ و مستقل که بتوانند در مقابل زیاده‌روی های شاهان ایستادگی کنند، پادشاه تقدس و قدرت را با هم یدک می‌کشید؛ تا جایی که بعضی از شاهان دارای لقب سایه خدا بر روی زمین بودند. بدین ترتیب، هیچ کس جرات مخالفت و یا زیر سوال بردن اعمال او را نداشت. در چنین شرایطی این شاهزادگان و نزدیکان پادشاه بودند که بدون توجه به قابلیت‌ها و شایستگی‌ها برای اداره امور ولایات و اخذ مالیات به مناطق مختلف کشور اعزام می‌شدند، چرا که خبری از تشکل‌های محلی و قدرت منطقه‌ای نبود.”[10]

“در بخش صنعت هم دولت ژاپن با نظارت و دخالت غیرمستقیم به تشویق بخش خصوصی و افزایش فعالیت‌های تولیدی پرداخت. از جمله آن‌ها می‌توان به اقدام‌های زیر اشاره کرد:

الف- دادن امتیازهای مختلف به صاحبان سرمایه جهت تشویق آنان به سرمایه‌گذاری

ب- کاهش ریسک و خطر بیرون کشیدن سرمایه از سفته‌بازی و …

ج- برداشتن موانع مختلف صادرات از سر راه صادرکنندگان به منظور افزایش توانایی رقابت در بازارهای بین‌المللی

تجربه ژاپن نشان داد که این تشویق‌ها و ایجاد انگیزه به کار در افراد، نقش کلیدی در افزایش تولید و صادرات این کشور داشته است. اما در ایران نه تنها فعالیت‌های تولیدی مورد حمایت قرار نگرفت، بلکه در نبود نظارت و حاکمیت قانون، صاحبان سرمایه از ترس مداخلات ماموران دولتی و ضبط اموال و یا گرفتن مالیات سنگین و بی‌حساب، علاقه چندانی به سرمایه‌گذاری نشان نمی‌دادند. در نبود نهادهای قدرتمند و قوانین لازم جهت پشتیبانی از کسب‌وکار آزاد و امنیت سرمایه، کسب‌وکار مستقل رونق نیافت و بازارهای داخلی گسترش پیدا نکرد.”

کتاب ژاپن چگونه ژاپن شد؟
کتاب ژاپن چگونه ژاپن شد؟

نتیجه گیری

در نهایت با استناد به این کتاب می توان چنین جمع بندی کرد که توسعه اقتصادی ژاپن نه تنها مربوط به 80 ساله گذشته (به عبارتی بعد از جنگ جهانی دوم) نیست بلکه حاصل مسیر انتخابی بسیار پر فراز و نشیب 400  ساله‌ است. مسیری خاص خودش، خاص خود ژاپن با تمام ویژگی‌ها و شرایط منحصر به فردی (بخوانیم هویت مستقل) که همچون هر کشور توسعه یافته دیگری دارد. ژاپنی ها با تلاش بسیار زیاد، تصمیم گرفتند مانند دیگر کشورهای آسیایی عمل نکنند! تن به استعمار ندادند، نظام قدرت سیاسی درون کشور را در راستای نفی مالکیت مطلق تنظیم کردند، به آموزش و روش‌های علمی توجه ویژه داشتند و زیرساخت‌های چندجانبه لازم برای توسعه را تدریجی و بنیادی بنا کردند و در بزنگاه مواجه با غرب و ظهور فرصت‌ها با کمک این زیرساخت‌ها، گام‌های اساسی در جهت پیشرفت‌های عظیم برداشتند.

 

پانویس ها

[1]– دیدن همه فیلم های ایشان خصوصا راشومون و هفت سامورایی را به جد پیشنهاد می کنم!
[2]– همان، ص 24
[3]– همان، ص 25
[4]– همان، ص 26
[5]– همان، ص 26
[6]– همان، ص 29
[7]– همان، ص 61
[8]– همان، ص 100
[9]– همان، ص 255
[10]– همان، ص 261

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *