فصلنامه پیشرو

نخبه کیست؟

آنچه از درون انسان، مایه می‌گیرد بیشتر ستایش‌انگیز است تا همۀ پیامبرگونگی‌های دانشگاهی که قادر به درک این واقعیت نیستند که تنها فضیلتِ ارزشمند در کلاس درس، صداقت روشنفکری است. 

ماکس وبر جامعه‌شناس

نخبه کیست؟

نگاهی به معنا و رسالت نخبگی

زهرا آقاجانی

نویسنده

پژوهشگر اجتماعی

اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.

مفهوم نخبه در جامعه ما معمولاً یادآور فارغ‌التحصیلان مدارس تیزهوشان، مدال‌آوران المپیادها، یا نفرات برتر کنکور و به‌طور کلی کسانی است که به‌واسطه ضریب هوشی‌شان، برتر از دیگران شناخته می‌شوند. این برداشت از نخبگی غلط نیست اما ایراد مهمی دارد که با نگاهی مکانیکی به فرد نخبه، او را نه به‌عنوان انسان، بلکه مهره‌ای از جامعه ماشینی می‌شناساند. از یک مهره انتظار می‌رود که «کارکردش» را به شکلی بهینه انجام دهد. هویت «نخبۀ مکانیکی»، حول استعداد ذاتی وی شکل گرفته و انتظارات از وی نیز صرفاً مرتبط با این نگاه ذات‌گرایانه سنجیده می‌شود. او ذاتاً مهره‌ای ارزشمند است و از این حیث حامل ارزش، دانسته می‌شود نه لزوماً آفریننده ارزش.

در این معناست که نخبه مکانیکی با استعدادهایی متولد می‌شود، در روند تحصیلی وارد مدارس و دانشگاه‌های برتر می‌شود و سپس در بستر امکاناتی از پیش مهیاشده، در جای خودش قرار می‌گیرد تا حداکثر کارایی را برای حل «مسئله‌های علمی» داشته باشد. اگر جامعه‌ای مثل جامعه ایران، آن‌قدر کاهل باشد که جایی برای این نیروهای ارزشمند تدارک ندیده باشد، وی مجبور است برای جذب در سیستم‌های کارآمد مهاجرت کند. از این منظر نخبه کسی است که حق دارد برای محافظت از هرز رفتن پتانسیل‌های خدادادی‌اش و رسیدن به خودشکوفایی به‌عنوان برترین ارزش انسانی و معنابخش به زندگیِ فردی، خود را به ساحل نجات برساند. با این حال آیا این برداشت از نخبگی کامل است؟

 

معنای دیگری از نخبگی

نخبه می‌تواند علاوه بر ضریب هوشی بالا و به‌تبع آن دانش علمی، واجد ویژگی‌های اکتسابی، یا دانش بازتابی[1] نیز باشد. این نوع نخبه را می‌توان «نخبۀ ارگانیک» نامید، یعنی کسی که هر مسئله علمی را در نسبت عینی‌اش با زندگی واقعی انسان‌ها می‌فهمد و نه مسئله‌ای انتزاعی و جداشده از جامعه؛ از این منظر هر راه‌حل یا انتخابی، از نظر وی واجد تبعات اخلاقی برای جامعه است. در این معنا نخبه نه‌تنها عاقل، بلکه خردمند است. اگر عقل ابزاری را بنیان تعاملات انسان و جامعه مدرن، از زمان انقلاب صنعتی بدانیم، یعنی مناسبات مبتنی بر انتخاب بیشترین سود با کمترین هزینه، خواهیم دید که بخش مهمی از مسائل دنیای امروز که جامعه‌شناس بزرگ آلمانی، ماکس وبر، پیش‌تر نسبت به آن هشدار داده بود، برخاسته از همین تعریف از عقل است. گرچه نیازی به توضیح نیست که پیشرفت‌های عظیم در زندگی بشر نیز مرهون چنین عقلانیتی بوده و هست؛ اما این عقل در کنار همه گشایش‌ها، زاینده محدودیت‌هایی است که خودش تهدیدگر حیات انسان شده است.

بحران محیط‌زیست نمود بارز چنین تنگنایی است. عقل ابزاری ویژگی بسیار مخربی دارد: کوته نگر است. معادله عقل ابزاری متکی بر فلسفه فردیت انسان قوام یافت، فردیتی که اتصال انسان با هستی را به ‌عنوان یک کل منکر شد. انسان منفرد، در زمان محدود زندگی‌اش معنادار می‌شود، نه در زمان بی‌نهایتی که هستی می‌توانست به او ببخشد؛ انسان با مرگش نابود می‌شود و آثاری که از خود برجای می‌گذارد نیز گویی با رفتنش بی‌معنا می‌شوند. از این جهت عقل ابزاری با طرح معادله کوتاه‌مدت «هزینه-فایده» عملاً به شکلی ذهنی و روانی، سود و زیان را به مدت‌زمان حیات انسان محدود می‌کند و مانع از اندیشیدن به منافع بلندمدت بشری (وسعت تاریخی) و خیر همگانی (وسعت جغرافیایی) می‌شود و در تله زمان و مکان می‌افتد. از همین روست که بشر امروز در حال بازاندیشی درباره معنای عقلانیت است.

در مقابلِ این معنای محدود از عقل است که مفهوم خرد مجدداً سر برمی‌آورد اما این بار در بستری مدرن نه در شکل نوستالژیک و گذشته‌نگر. به این معنا که اولاً باید انسان مدرن را در جایگاه عضوی از هستی در نظر بگیریم و دوم، او را واجد اراده‌ای برای ارزش‌آفرینی، آن هم به شکلی ارگانیک بدانیم. باید توجه داشت ارزش‌آفرینی متفاوت از ارزشمندی است؛ بنابراین نخبۀ ارزش‌آفرین کسی است که نه صرفاً متکی بر نعمات ذاتی، بلکه مبتنی بر دستاوردهای بازاندیشانه (بازتابی)، مسیر جدیدی را در حیات عملی و نه فقط علمی جامعه می‌گشاید. وی برخلاف نخبه مکانیکی، انتخاب‌هایش محدود به چارچوب تنگ عقل ابزاری نیست. درین معنا نخبه کسی است که بتواند درست و غلط را، نه فقط در بازه کوتاه هفتاد هشتادساله عمرش، بلکه مرتبط با زمان طولانی‌تر زندگی بشر، تمیز دهد و سپس با برگزیدن درست که در پیوندی ناگسستنی با خوب و خیر قرار دارد، امکان تحقق عملی خیر جمعی را فراهم کند؛ زیرا نفع شخصی در شکل درست، خیر و خوب، در خیر جمعی محقق خواهد شد.

 اگر از نظرگاه علوم اجتماعی کمک بگیریم، نخبگی قابلیت ادارۀ موقعیت و به معنای توانایی حل مسئله است. موقعیت در اینجا، موقعیت آزمایشگاهی، پشت یک لپ‌تاپ یا یک شرکت مهندسی نیست، بلکه منظور از موقعیت، وضعیتی است که هرچه هست، همواره بعدی اجتماعی دارد؛ یعنی مرتبط با زندگی سایر آدم‌هاست. در این معنا فرد نخبه کسی است که با کمک گرفتن از قوای ذاتی در کنار مهارت‌های اکتسابی، به ایجاد تغییرات تاریخی کمک کند. نخبه ارگانیک برخلاف نخبه مکانیکی، فقط در شرایط مهیا، کارکرد ندارد، بلکه در حد توانش شرایط را مهیا می‌کند. بی‌شک این دو تعریف، همانند ایدئال تایپ‌های وبر،[2] فقط ظرف‌هایی مفهومی هستند که کسی به‌طور کامل درون آن‌ها جای نمی‌گیرد. هر نمونه واقعی درجاتی از هر دو حالت را دارد، ضمن اینکه بر اساس شرایط، از اثرگذاری هر وجه کاسته یا بر آن افزوده خواهد شد. برای مثال نخبه ارگانیک در جوامعی با نظام‌های فاسد سیاسی اقتصادی، ممکن است عملاً کاری از پیش نبرد و مجبور به مهاجرت شود. یا نخبه مکانیکی در بستری مهیا، بتواند به نخبه‌ای ارگانیک تبدیل شود و بسیاری حالات دیگر؛ اما ذکر این ظرف‌های مفهومی مانند ابزاری برای سنجش واقعیت کارآمد است.

 

ایران و مسئله نخبگان

با توجه به وضعیت امروز ایران و دو تعریف بالا از نخبگی، چه مصداق‌هایی می‌توان برای نخبه متصور شد؟ به نظر می‌رسد بتوان بر اساس این تعاریف جدید از نخبه، کسانی را به دایره نخبگی وارد، یا از آن خارج کرد. مثلاً کارآفرینان جزء مهم‌ترین گروه‌هایی هستند که می‌توانند در شرایطی، ارزش‌آفرین باشند و ازجمله نخبگان ارگانیک بازاندیش. این نخبگان برای حیات اجتماعی امروز ما حتی ضروری‌تر از نخبگان مکانیکی‌اند؛ اما چرا؟ اول اینکه کارآفرینی، می‌تواند در نامساعدترین شرایط نیز با ایجاد بازارهای موازی، کمبودهای بازار تک‌قطبی دولتی و رانتی را تا حدودی جبران کند. دوم حضور کارآفرین عملاً نشان می‌دهد که می‌توان تا حدی از ذهنیت چیره دولت‌گرایی رها شد و با واردکردن محاسبات اقتصادی به چرخه قدرت سیاسی، تا درجاتی بر معادلات قدرت تأثیر گذاشت.

سوم، کارآفرینی روحیه‌ای است که به‌سختی قابل سرکوب یا زدودن از زندگی است. پس حتی با وجود موانع متعدد، کارآفرین مسیرهایی برای حیات می‌یابد. چهارم، هر چند فساد امکان‌های حیات کارآفرین را مدام محدود می‌کند یا درصدد بلعیدن آن است، اما کارآفرینی، در بازه‌هایی از زمان، با تغییر ذائقه و رفتار مشتری می‌تواند نظم موجود را به هم زده و مَنِشی ایجاد کند که به‌راحتی فراموش‌شدنی نباشد. به بیان دیگر، کارآفرینان رهبران جامعه‌اند، البته نه “الزاما” در نهادهای سیاسی بلکه در بطن معیشت و زندگی مردم و از این‌رو گاه نفوذ عمیق‌تری خواهند داشت.

آن‌ها با ابتکار عمل، با توانایی حل بازاندیشانه مسئله و با دیدگاه‌های نو، می‌توانند در پیشرفت جامعه، نیروهای پیشرو باشند. همچنین با ایجاد فرصت‌های مشارکت در بازار، ولو اندک، رفته‌رفته باعث توسعه طبقه کارآفرین شوند که سهمی از قدرت اقتصادی و اجتماعی را به دست آورد. درنهایت اینکه کارآفرینی به‌عنوان فرهنگی که مبتنی بر ابتکار شخصی، استقلال، زندگی منظم، بازاندیشی و ارتقای خیر جمعی است، باعث پرورش فرهنگ مشارکت شهروندان در حل مسائل جمعی می‌شود. کارآفرین با ایجاد خرده پایگاهی اقتصادی، قدرتی کسب می‌کند که اختیار وی را برای اعمال تغییرات عینی در جامعه افزایش می‌دهد. این گروه از نخبگان کسانی هستند که می‌توانند نخبگان مکانیکی را نیز از طریق مهیاکردن شرایط، در جای مناسبشان قرار دهند.

با توجه به همه این موارد، پژوهش‌های مرتبط با این حوزه نشان می‌دهند که کارآفرینی می‌تواند مسیری برای رشد و تحقق دموکراسی باشد. کارآفرینان ممکن است آگاهانه به دنبال ایجاد دموکراسی نباشند؛ اما روحیه خلاق و نوآورانه آن‌ها می‌تواند اقتصاد سیاسی را تغییر دهد، ذهنیت‌ها و آگاهی‌های جدیدی را نسبت به آزادی ایجاد کند و حوزه‌ای را برای سیاست عمومی بسازد؛ زیرا ارزش‌های بنیادین کارآفرینی، اشتراکاتی با ارزش‌های دموکراتیک دارد: رقابت آزاد، مشارکت در زندگی عمومی، مسئولیت‌پذیری و تلاش برای خیر جمعی.

 البته در این میان خطر جذب کارآفرینان به طبقه الیگارشی[3] از طریق پدیده «رانت‌خواهی» در جامعه وجود دارد. در اینجاست که مسئله خیر و شر بار دیگر همچون همه عرصه‌های زندگی بشر، مطرح می‌شود تا بدون لکنت، تک‌تک ما را با این پرسش ناگزیر مواجه سازد که ما تا کجا با نیروهای شرور در جامعه همدستیم؟ و در مقام کارآفرین تا کجا نفع کسب و کارمان را در چشم‌انداز منفعت جمعی بازمی‌یابیم؟ اینجاست که مفهوم نخبه بازاندیش، توامان با ارزشی عملی، ارزش‌های اخلاقی-انتقادی را نیز می‌آفریند؛ بازاندیشی به‌خصوص در معنایی که هابرماس، فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی، مطرح می‌کند، فقط با داشتن چشم‌اندازی از خیر جمعی معنا می‌یابد.

در ارتباط با پرسش اول پرسش دومی نیز مطرح می‌شود که آن‌هایی که در قالب مهاجرت، فرار می‌کنند[4]، از چه چیز فراری‌اند؟ آن‌ها که همانند همه ما همواره در ساختن جامعه‌ای که از آن فرار می‌کنیم، مشارکت داشته‌اند.[5] بی‌شک هر مهاجرتی فرار نیست. مهاجرانی هستند که بازمی‌گردند و هستند کسانی که کمکشان را دریغ نمی‌کنند؛ اما گروهی وجود دارند که فراری‌اند و این فرار که خودش را در منش، عواطف و رفتارهای آدمی نشان می‌دهد، نشانه‌هایی از ترس، خشم و نفرت نسبت به سرزمین مادری و در اصل نسبت به خودمان دارد. عواطفی که گرچه تا حدودی طبیعی و حتی به حق است، اما آنجا که به شکل خودنادوستی و در نتیجه خودتخریبی نمودار می‌شود، پرده از این‌همانی ناخودآگاه ما با وضعیت مورد نفرت، برمی‌دارد. آنجاست که فرار از وطن، فرار از خویشتن است. نگاهی به زندگی‌ها و عواطف در پدیده مهاجرت، یعنی مناسبات، روابط، عواطف، فانتزی‌های آدم‌ها، حاوی شواهدی دال بر خودنادوستی است. فرد مهاجر می‌تواند برود اما پشت نکند، برود اما همیار باشد، برود اما خیرخواه باشد، برود اما فراری نباشد.

وحید رجبلو کارآفرین و بنیانگذار استارتاپ توانیتو
وحید رجبلو کارآفرین و بنیانگذار استارتاپ توانیتو

صداقت در داوری نخبگان

هر انتخاب شخصی، اگر انسان را موجودی صاحب اراده و مسئول بدانیم، لاجرم در پیشگاه داوری اخلاقی قرار می‌گیرد؛ زیرا همزمان اثراتی جمعی دارد. انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است و انتخاب‌هایش در حال و آینده، بر خودش و دیگران اثرگذار است. باور غلطی وجود دارد که از فلسفه‌های نسبی‌گرایانه به درونی‌ترین لایه‌های زندگی امروز ما رخنه کرده و همچون کرمی ریشه‌خوار، تهدیدگر حیات ماست، با این شعارها که هیچ‌کس حق قضاوت دیگری را ندارد، یا هر تصمیمی به خود شخص مربوط است یا نظر همه محترم است. این باور غلط موجب نسبی‌انگاری ارزشی در حیات اجتماعی می‌شود که فسادآور است.

این باور البته واکنشی است به تحدید و تهدید زیست جهان افراد به‌وسیله قدرت بیرون از زندگی؛ اما باید هوشیار و به بیان دیگر خردمند بود و به جای رفتار واکنشی، یعنی بازی در زمین حریف و با قواعد بازی او، زمین‌بازی جدیدی با قواعدی «درست» طراحی کرد. قواعدی که مبتنی بر قوانین جهان‌شمولِ خیر و شر، درست و نادرست و صدق و کذب است. دوگانه‌هایی که می‌تواند جهت کنش ما را مشخص کند و نهایتاً ما را در بازی پیروز گرداند، ولو در نسل‌های آینده. از همین روست که هر کنشی برحسب پیامدهایش که ناگزیر در یکی از این دوگانه‌ها قرار می‌گیرد در معرض داوری است. از نخبه انتظار می‌رود که کردارش را در معرض داوری قرار دهد؛ این داوری باید بیش و پیش از هرکسی، به‌وسیله خودش صورت گیرد.

ما می‌توانیم و باید بر اساس معیارهای نخبگی ارگانیک و مکانیکی رفتارمان را به‌عنوان نخبه داوری کنیم و هیچ‌کسی شایسته‌تر از خودمان برای داوری انتخاب‌هایمان نیست. اینکه آیا توانسته‌ایم، به نسبت و رابطۀ خود با جهان هستی بیندیشیم و معنای زندگی‌مان را در افقی وسیع‌تر از عمرِ کمتر از یک قرنمان بفهمیم؟ یعنی بر اساس آثاری که صدها سال پس از ما و بر گروه کثیری از آدم‌ها اثرگذار است. به بیان دیگر آیا به‌قدر کافی خردمند و بازاندیش بوده‌ایم؟ خردمند بودن یعنی داشتن منش اخلاقی و رفتاری که نگاهی متفاوت به زمان و منفعت دارد.

ممکن است این ایراد مطرح شود که چنین نگاهی بیش از اندازه خوش‌بینانه یا امیدوارانه و بی‌ربط به شرایط موجود است. در پاسخ باید گفت، این چشم‌انداز از درون ناامیدی مطلق و بدبینی تمام‌عیار به مناسبات اقتصاد سیاسی بین‌المللی سر برمی‌آورد، از جهانی که در آن، استعمار در صورت‌های جدیدی به میدان آمده و نخبگان شرقی، با همدستی جریان‌هایی از قدرت در داخل با استعمارگران غربی و شرقی، یکی‌یکی بدل به کارگران کشورهای پیشرفته می‌شوند. پزشکان، پرستاران، مهندسان و … همگی کارگران تمام‌وقت و نه صاحبان سرزمین‌های میزبان‌اند. البته در ازای رفاه، کیفیت بالای خوراک و امور مادی، افسردگی، امنیت شغلی، فرودستی فرهنگی و اجتماعی، بیگانه شدن، آینده مالی باثبات و همه آنچه واقعاً هست؛ اما آنچه مهم‌تر از ماندن یا رفتن است چگونه ماندن و چگونه رفتن است که باید بتوانیم یکدیگر را در ساختن بهترین چگونگی یاری کنیم.

 این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که هر فردی ظرفیت وجودی دارد و به همین دلیل گرچه ارزش‌ها جهان‌شمول‌اند اما هیچ نسخه عملی، جهان‌شمول نیست. آن‌ها که می‌روند و آنان که می‌مانند داوری شایسته‌تر از خویش برای انتخاب‌هایشان نمی‌یابند، پس از خودشان، آیندگان آنان را داوری خواهند کرد؛ اما داوری خویش تنها از عهده سوژه‌ای بازاندیش برمی‌آید و تبدیل‌شدن به سوژه بازاندیش ظرفیتی است که یک‌شبه ایجاد نمی‌شود. هر فرد بنا بر ظرفیت خویش آزاد است بهترین چگونگی‌اش را بسازد و در این میان کسانی هستند که قادرند فراتر از تاریخ و جغرافیای اینجا و اکنونی بایستند و با کشف نسبتشان با هستی، فراتر از باورهای انسان قرن بیست و یکمی انتخاب کنند، شاید اغلب حماقت به نظر برسد اما حقیقت هرگز با سخره واقعیت خدشه‌دار نمی‌شود، حقیقت را تنها گروه اندکی طالب‌اند، این گروه نیز جزء نخبگان هستند، به نظر، منتخب‌ترینشان.

 

پانویس ها

[1]-Reflexive
تفکر انعکاسی یا تأمل، به معنای در نظر گرفتن زمینه بزرگ‌تر، معنا و پیامدهای یک تجربه یا عمل است؛ به عبارت دیگر، تأمل بدین معناست که چرا کاری که انجام دادید یا قصد انجام آن را دارید، مهم است. رابطه انعکاسی، دوطرفه است که علت و معلول بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند و نمی‌توان گفت علت اصلی کدام است. امروز در تحلیل سیستم‌های پیچیده، از این مفهوم برای فهم روابط این نوع سیستم استفاده می‌شود.
[2] – نوع ایدئال، مدلی انتزاعی است که در جامعه‌شناسی، از سوی ماکس وبر به‌عنوان استاندارد مقایسه استفاده شد و ما را قادر ساخت تا جنبه‌های دنیای واقعی را به روشی واضح‌تر و منظم‌تر بفهمیم. منظور از ایدئال در اینجا ارجاع به چیزهای کامل، آرمان‌های اخلاقی یا میانگین‌های آماری نیست بلکه به معنای تأکید بر عناصر مشترک میان اکثریت موارد از آن نمونه معین است. می‌توان از آن برای تحلیل هر پدیده کلی و فراتاریخی مانند سرمایه‌داری یا رویدادهای منحصربه‌فرد تاریخی مانند تحلیل اخلاق پروتستانی که وبر خود از آن استفاده کرده است، بهره گرفت.
[3]– به حکومت اقلیت فاسد اطلاق می شود.
[4]– هر مهاجرتی فرار نیست فقط برخی مهاجرت‌ها فرار هستند.
[5]– سریال Dark به ظرافت نشان می‌دهد که اهالی روستایی در آلمان به نام وندن، چگونه در حال فرار از جامعه‌ای هستند که محصول کنش‌های تک‌تک خود آنان بوده است. درواقع آن‌ها همواره آرزوی فرار از خودشان را دارند.