رشته های علوم انسانی چسب بین دولت و جامعه هستند، رابطه بین دولت و جامعه را تعریف می کنند پل می زنند و اصلا قانون و مقررات را برای جامعه مخاطب تعریف و توجیه می کنند. اصلا رابطه دولت و جامعه مدنی را همین گروه ها و رشته های علوم انسانی، تثبیت می کنند و اتفاقا در یک جامعه در حال گذار این رشته های علوم انسانی هستند که گسترده و متحول می شوند و بعد دولت با اتکای بر همین توان اجتماعی است که می تواند وارد شود و آزادی های مدنی را مورد به مورد بپذیرد یا اجازه بدهد مطالبه گری صورت بگیرد و گام به گام مسئولیت ها را به جامعه تفویض کند و کمک کند که مردم در چارچوب همان آزادی های مالکیت، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی فعالیت کنند و این فعالیت ها هم گام به گام به کسب وکارهای اجتماعی، کسب و کارهای فرهنگی، کسب و کارهای خلاقانه، کسب وکارهای تاریخی و هنری تبدیل شده و نهایتا یک جامعه بسیار توانمند و پویا ایجاد گردد.
بریده ای از گفتگو با دکتر سهراب دل انگیزان
استاد اقتصاد دانشگاه رازی کرمانشاه
علوم انسانی؛ از حرف تا عمل!
درباره کاربرد علوم انسانی در جامعه ایران
در گفتگو با دکتر سهراب دل انگیزان
استاد اقتصاد دانشگاه رازی کرمانشاه
اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.
علوم انسانی در مظان اتهام است. اتهام خلاصه شدن به حرف زدن! این تلقی به قدری ریشه دار است که بسیاری این علوم را محفوظاتی می دانند و نه تحلیلی! تقریبا همه ما نیز از دوران مدرسه به یاد داریم که دانش آموزان به اصطلاح زرنگ و درس خوان، رشته های تجربی یا ریاضی فیزیک را انتخاب می کردند و علوم انسانی رشته دانش آموزش اصطلاحا تنبل! بود. حال آنکه در ممالک توسعه یافته دقیقا برعکس است و بهترین استعدادها به سمت علوم انسانی هدایت می شوند و تا حد قابل توجهی پزشک و مهندس مهاجر را جذب می کنند.
میزان اهمیت علوم انسانی در ممالک توسعه یافته و صنعتی در حدی است که بسیاری از منابع دست اول در حوزه تاریخ، جغرافیا، جامعه شناسی و … درباره دیگر نقاط جهان را ایشان تالیف کرده اند! حال آنکه مردمان ممالک در حال توسعه، کمتر به نوشتن تاریخ سرزمین و نیاکانشان آن هم به روش علمی و بروز همت گماشته اند. باری چه این تلقیات نابجا یا اهمال کاری ها، ریشه در باور عمومی داشته باشد چه سیاست های کلان صاحبین قدرت در آن دخل و تصرف داشته باشد، تفاوتی نمی کند. خروجی آن است که کشوری توسعه نیافته داریم که خود به یکی از بزرگترین مراکز تربیت و تقدیم متخصصین در جهان تبدیل شده است! برای بررسی این دست موارد خدمت جناب دکتر سهراب دل انگیزان استاد اقتصاد دانشگاه رازی کرمانشاه رسیدیم تا نظراتشان را جویا شویم.
جناب دکتر دل انگیزان در خانواده های ایرانی دکتر یا مهندس شدن مرسوم است. تا حدی که عملا از کودکی با این سوال کلیشه ای روبرو هستیم که می خواهی دکتر شوی یا مهندس؟ در مقابل نه فقط از رشته های علوم انسانی سوال نمی شود که “عموما” آن را متعلق به دانش آموزان تنبل هم می دانیم! به نظر شما علت چیست؟
در ابتدا این نکته را مطرح کنم که در ایران رشته های علوم انسانی ما، رشته های مدرسه محوری بوده است. مشخصا مدارس حوزه علمیه بویژه از زمان صفویه به بعد، توسعه پیدا کردند و تقریبا حوزه علوم انسانی، در چارچوب مذهب تعریف شد و توسعه پیدا کرد. می دانیم که در آن چارچوب با مقوله ارتداد مواجهیم که خب عامل اصلی عدم رشد علوم انسانی هم در حوزه ها و هم در دانشگاه های ما بوده است. روشن است که مفهوم ارتداد موجب می شد که اگر سوال یا نکته ای در حوزه خاصی بوسیله دانشمندان علوم انسانی یا خود فرهیختگان حوزه مطرح می شد، قاعدتا بوسیله برخی دیگر که برداشت متفاوتی داشتند، تکفیر شده و به تبع آن دگراندیشان دچار بحران های بزرگی فقط برای زیستن می شدند! به همین جهت خیلی ها ریسک نکردند و تلاشی صورت نگرفت تا مرزهای علوم انسانی را توسعه دهند. قاعدتا ما در علوم انسانی زمانی موفق بودیم که این احکام وجود نداشته است. زمانی ما جلو بودیم و پیش رفتیم و غرب از دانش ما استفاده می کرده که اینگونه نبوده است. در کلیت در فضای فکری اسلام و سرزمین های اسلامی اگر هم افرادی مثل ابن خلدون ظهور کردند، به این دلیل بوده است که در آن زمان مسئله ارتداد به این شدت و حدت وجود نداشته است.
از طرفی علوم مهندسی و پزشکی به این علت بیشتر در ایران مورد توجه بوده اند که در دوران مدرن با تاسیس دارالفنون همین دو رشته ارائه شده و رسمیت پیدا می کنند و آن علوم و فنون درباری را هم به صورت مثلا حسابداری یا علوم سیاسی، برای استفاده دربار و دیوان سالاری مورد نظر قرار می دهند و تا حدودی هم توسعه می دهند. کمااینکه در اواخر دوران قاجار مدرسه علوم سیاسی به همین علت تاسیس شد تا بتوانند در حوزه دولت به کار گرفته شود. لذا به شکل قابل توجهی پزشکی و مهندسی مورد تاکید بود که البته کاربرد هم داشت. از طرفی به این علت که تعداد متخصصین بسیار اندک بودند، طبعا خیلی سریع جذب پست های بزرگ و خاص می شدند و درآمدهای خوبی داشتند. می دانید که در جوامع فقیر نیازهای فیزیولوژیک خیلی اولویت دارند و برای پاسخ به این دست نیازها، مهندسی و پزشکی ضرورت دارند.
به همین علت این دو رشته در کشور ما خیلی رشد پیدا می کند اما برای علوم انسانی خیلی رغبتی وجود ندارد. یکی به این علت که ما هنوز کشور فقیری هستیم و در مقاطع پایین هرم مازلو هستیم و دوم اینکه به هر حال کسانی که در علوم انسانی جلو رفتند و فعالیتت هایی کردند با مشکلات متعددی مواجه شدند تا جایی که جان ایشان در معرض تهدید قرار گرفت. با این تفاسیر زمینه برای تداوم ساخت نهادهای آموزش عالی در حوزه پزشکی و مهندسی فراهم بود. کمااینکه در دوران پهلوی دانشگاه تهران ابتدا در حوزه علوم پزشکی ورود کرد و بعد وارد حوزه علوم انسانی شد. البته تنها دانشگاهی که در دهه سی تاسیس شد و علاوه بر مهندسی، فلسفه علم و تا حدودی حوزه های دیگر علوم انسانی را هم پوشش داد، دانشگاه صنعتی آریامهر بود که بعدا به دانشگاه صنعتی شریف تغییر نام داد. بعد از انقلاب حوزه علوم انسانی خیلی بیشتر رشد داشت و بیشتر مورد توجه قرار گرفت. با این حال اکثریت تحصیلکردگان این حوزه جذب آموزش و پرورش و ادارات شدند. به طور کلی به جهت شرایط حاکم اگر کسی قصد توسعه علوم انسانی را داشته باشد عموما برای طرح نظراتش کشور را ترک خواهد کرد.
بی راه نیست بگویم خودمان با دست خودمان مستعدترین فرزندانمان را به دانشگاه های علوم پزشکی و مهندسی می فرستیم و عملا دانشگاه های علوم انسانی را از …. حقیقی خود تهی می گردانیم و نهایتا در حل چالش های سیاسی و اجتماعی که درمانگرانش متخصصین علوم انسانی هستند، دچار مشکل می شویم. آنچه می کنیم شبیه یک بومرنگ نیست که به خودمان بازگشته است؟
در حال حاضر که سطح انتظارات و مخصوصا درآمد سرانه به شدت کاهش پیدا کرده است، طبعا نیازهای عالی کمتر تامین می شود و همان طور که پیش از این عرض کردم پزشکی و مهندسی خیلی طرفدار پیدا می کنند. از طرفی جامعه امروز ما به واسطه مسن شدن به خدمات پزشکی، پرستاری و کلا خدمات سلامت نیاز جدی دارد. البته همیشه به این ترتیب نخواهد ماند و به هر حال این دوره تمام خواهد شد و خواهیم دید که دوباره جامعه از نظر نوع تقاضا کاملا متفاوت خواهد شد و مجددا سراغ رشته های مهندسی و البته رشته های علوم انسانی خواهد رفت. اما به صورت کلی حرف شما درست است و این باور مانند بومرنگ به ما برمی گردد. اگر ما کلا فرزندانمان را فقط به این سمت هدایت کنیم بعد همین عزیزان دچار بیکاری تخصصی خواهند شد.
یعنی متخصصینی خواهند شد که بیکارند. در حالی که می توانستند با تحصیل در رشته های دیگر، گلیم خود را از آب بکشند. البته به این نکته هم توجه کنید رشته های پزشکی و مهندسی این ظرفیت را هم ایجاد می کنند که اگر افراد در داخل کشور نتوانستند به کار گرفته شوند یا کسب وکاری راه بیاندازند، حداقل می توانند به صورت کارمند یا حتی به صورت کارآفرینی، مهاجرت کنند. در حقیقت در فضای کشورهای دیگر برای این افراد فرصت های بیشتری برای کارآفرینی وجود دارد تا فارغ التحصیلان رشته علوم انسانی. در حقیقت جامعه می بیند که مثلا نرخ بیکاری رشته های دیگر 60 درصد ولی نرخ بیکاری در رشته های پزشکی و مهندسی مثلا 20 درصد است.
پس قاعدتا چون نرخی بیکار کمتری دارد موفق تر است. از آن طرفم ببینید متوسط درآمد هم بیشتر است. پس نرخ بیکاری کمتر و درآمد بیشتر است. در این صورت منطقا ورود به رشته های پزشکی و مهندسی تصمیم درستی است. به هر حال افراد بر اساس درآمد و آینده مورد انتظار، انتخاب می کنند و تا زمانی که این آینده مورد انتظار در رشته های علوم انسانی تغییر نکند، همچنان خانواده ها اینگونه تصمیم خواهند گرفت. هر چند هدایتگری بوسیله دولت مخصوصا نظام آموزش و پرورش و نظام دانشگاهی، خیلی می تواند مفید باشد با این حال این هدایتگری را به صورت فعال مشاهده نمی کنیم!
یکی از نقدهای وارده به علوم انسانی در ایران خلاصه شدن آن به نوشتن و سخنرانی است. البته نمی خواهم زحمات بزرگانی چون مشیرالدله موسس مدرسه علوم سیاسی یا دکتر صدیقی بنیانگذار رشته جامعه شناسی در ایران را نادیده بگیرم اما مشخصا می خواهم بپرسم آیا علوم انسانی توانسته فراتر از دانشگاه، صفحات اینستاگرام یا کانال های یوتیوبی مثلا در قالب یک کسب و کار یا کارآفرینی اجتماعی گرهی از گره های جامعه باز کند؟ البته نمونه های ارزشمند موجود را نفی نمی کنم اما مرادم آن است که آیا این دست کنشگری ها عمومیت یافته است؟
علوم انسانی هم کاملا معطوف به کسب و کار می شود. مثلا رشته روانشناسی کاملا مبتنی بر نیازهای جامعه است. به همین ترتیب رشته های اقتصاد، حسابداری، مدیریت امور مالی و بازرگانی. تعداد اندکی از رشته های علوم انسانی مثل فلسفه و تاریخ رشته های سطح بالاتری هستند. در این رشته ها نحوه اندیشیدن و اساسا نحوه زیستن و شکل گرفتن تمدن ها به بحث گذاشته می شود. لذا این نوع رشته ها از ابتدا هم برای کسب وکار طراحی نشدند. یا رشته هایی مثل علوم سیاسی که در خدمت حاکمیت ها و سیستم بوروکراسی هستند. پس قاعدتا بعضی از رشته ها اصلا برای کسب و کار طراحی نشدند و اصلا مفهوم کسب وکاری ندارند. البته رشته ای مانند جامعه شناسی، هم رشته تمدنی است هم وقتی که کسب وکارها مقیاس پذیر می شوند به سمت این دست رشته ها هم می روند.
نکته خیلی اساسی اینکه مثلا وقتی کسب وکارها کوچک هستند نمی توانند متخصصین رشته های علوم انسانی را جذب کنند اما وقتی بزرگ شدند مثلا به شرکتی در ابعاد گوگل، یاهو، آمازون یا ای بی تبدیل شدند، برای بازاریابی به جامعه شناسی بازار نیاز دارند. در حقیقت بزرگ شدن یک کسب وکار ضرورت شناخت و فهم فلسفه و روابط پیچیده بین انسان ها را اجتناب ناپذیر می کند و در این شرایط نیاز است از رشته های تمدنی چون جامعه شناسی، تاریخ و مانند این هم استفاده کنیم. اضافه کنم امروزه فضای مجازی خیلی چیزها را عوض کرده است و انتظارات و نیازهای جامعه را تغییر داده است. امروز در فضای مجازی پادکست یا مدرسه های مجازی وجود دارد و شما می بینید که مثلا مدرسه جامعه شناسی، فلسفه یا علوم سیاسی ده ها هزار مخاطب دارند و به روش های نوین به صورت یک کسب وکار مدرن و با مدل درآمدزایی خاص خود اداره می شوند.
به این ترتیب رشته های تخصصی تمدنی که اتفاقا غیر بیزنیسی هستند و دولت ها باید آن ها را از طرق مختلفی چون استخدام و نشر آثار حمایت کنند، امروزه می توانند مستقلا به راحتی کسب درآمد کنند. لذا می شود گفت که با فضای کنونی کسب و کار قاعدتا شما دیگر رشته ای را ندارید که توانایی این را نداشته باشد که محصولاتی را برای عرضه پیدا کند و مدلی را به عنوان مدل درآمدی نداشته باشد. به نظر من اینگونه نیست که این کسب وکارها فقط در حد یک کار تفننی باشند. بله اگر من بخواهم فقط تفننی به آن نگاه کنم، نخواهم رشدش بدهم، نخواهم مطالعه بیشتری بکنم، نخواهم به یک محتوای قابل مصرف برای مردم تبدیل کنم و فقط نظر خودم را به دیگران تحمیل کنم، یعنی یادداشت های معمولی خودم را بنویسم و بعد بگویم چرا مردم یادداشت های من را نمی خوانند، فایده ندارد اما اگر شما بخواهید مثلا از جامعه شناسی درآمد داشته باشید، باید در بین مردم زندگی کنید، بر اساس نیازهایشان محتوا تولید کنید، باید مطالعه خیلی زیادی داشته باشید، باید بتوانید عناصری که در جامعه امروز وجود دارد را با عناصری که باید باشند، تطبیق دهید.
این مهم نظریه پردازی، فرضیه پردازی، تحلیل محتوا، منبع یابی، تطبیق با منابع و نظریه ها را می طلبد. در نتیجه شما می توانید خروجی داشته باشید و بعد این ها را به صورت محتوای صوتی، متنی، تصویری، در قالب هایی چون پادکست، کتاب، رویداد و مانند این بفروشید. باید توجه داشت هرچه سطح درآمد جامعه بالا برود، تقاضا برای این نوع از رشته ها بیشتر خواهد شد اما هر چه سطح درآمد پایین بیاید، تقاضا برایشان نیز کاهش خواهد یافت.
جناب دکتر دل انگیزان تجربه جهانی از کاربردی سازی علوم انسانی به ما چه می گوید؟
در فضای تجربه جهانی اکثر متخصصین علوم انسانی یا در دانشگاه ها، روزنامه ها، مجلات، حوزه های تخصصی، در کسب وکارهای بزرگ بزرگ مشغول شدند و یا خودشان کسب وکارهای مستقلی راه اندازی کردند. منتها در سطح بسیار بالا و عالی کار می کنند به ترتیبی که به کشورهای در حال توسعه مشاوره می دهند یا با نهادهای بین المللی چون آنکتاد، یونسکو و البته دولت ها همکاری دارند. حقیقتا در سطح جهانی رشته های علوم انسانی خیلی طرفدار دارند و اگر فرد درست و صحیح وارد شده باشد و دانش به روز داشته باشد نه تنها دانشگاه ها خواهان جذب ایشان هستند که شرکت های مهندسی مشاور و شرکت های تحقیقاتی و بزرگ مقیاس هم به شدت به این افراد نیازمندند. البته که خود این افراد هم می توانند دفاتر مستقلی داشته باشند و به حوزه هایی چون مشاوره، نشر، سخنرانی، برگزاری رویداد و موارد مشابه ورود کنند.
وقتی از توسعه صحبت می کنیم بسیار از هموطنان بویژه متخصصین دانشگاهی اعم از پزشک و مهندس بر تولیت دولت در نیل به توسعه تاکید دارند. این مهم قابل فهم است که اگر دولت توسعه گرا باشد طبعا کشور با سهولت بیشتری مسیر توسعه را طی می کند. اما چند سوال محوری مغفول مانده است. فرض مثال اگر دولت توسعه گرا نبود تکلیف چیست؟ اصلا تاسیس دولت توسعه گرا با کیست؟ ما پزشکی، مهندسی، علوم آزمایشگاهی و چه می دانم بازیگری بخوانیم و برویم و نهایتا بگوییم قدرمان را ندانستند؟ تصور می کنم یکی از مهم ترین کارکردهای علوم انسانی تبیین همین مهم بوده و هست که بدنه جامعه بگوید فقط مصرف حق شهروندان نیست بلکه تولید و تغییر نیز تکلیف ایشان است. نظر حضرتعالی در این مورد چیست؟
در ابتدا باید عرض کنم دولت توسعهگرا دولتی است با کیفیت. اساسا همه دولتها شعار توسعهگرایی می دهند ولی در عمل دولتی میتواند توسعهگرا باشد که روی کیفیت خودش حساب باز کرده باشد. دولت با کیفیت دولتی است که واقعا نقش دولت را ایفا کند و آن وقتی است که خودش نظام شایستگی واقعی را رعایت کرده باشد و کسانی در راس امور دولتی قرار گرفته باشند که مراحل شایستگی واقعی را طی کرده باشند و نه آدمهای رانتجو، آدمهایی که مدرک تقلبی دارند، آدمهایی که کلا فقط اسمشان با یک مدرک خوانده می شود ولی در طول عمرشان دو کتاب نخوانده اند، درک تخصصی از مشکلات ندارند و نمیتوانند آن ها را در سطح مسئله و در سطح راه حل بررسی کنند. لذا دولت توسعهگرا، دولت با کیفیتی است که اولا از شایستگان تشکیل شده باشد، ثانیا روش اجرای کارش، روش اداره کشورش و چهارچوبی که برای حوزه بروکراتیک خود در نظر میگیرد یک چارچوب تخصصی و مبتنی بر شایستگی باشد.
تخصص هم به این معنی که با استفاده از چراغ علم جلو برود و شبه علم را کلا کنار بگذارد. هر نوع شبه علم و خرافه ممنوع است چون منابع مالی که در اختیار دولت است منابع بسیار محدود هستند و این منابع باید در کوتاهترین زمان بالاترین کیفیت و نتیجه را برای مردم به وجود بیاورند. دولت توسعه گرا یا با کیفیت، کالای عمومی با کیفیت کارآمد مولد تولید میکند. مثلا در حوزه سرمایه انسانی، نیروی انسانی شایسته تربیت می کند به همین ترتیب در حوزه سلامت عمومی ایفای نقش می کند تا این نیروی انسانی شایسته سالم بتواند بالاترین نقش را در تولید ارزش افزوده، در ایجاد رقابت در نوآوری و در راهاندازی کسب وکارهای کوچک و بزرگ ایفا کند. در نهایت هم این نوع از کسب وکارهای شایسته هستند که اتفاقا نوعی از مدلهای کسب وکار را به کار میبرند که هم مسئولیت اجتماعی را رعایت میکنند و هم مسئولیت های زیست محیطی را.
لذا دولت با کیفیت دولتی است که حفظ محیط زیست، توسعه پایدار، مسئولیت پذیری اجتماعی و کارآفرینی را عینیت می بخشد. مهمترین بخش این مهم نیز همکاری دولتهای با کیفیت با رهبران محلی است. این دست دولت ها هزینهها را از طریق به کارگیری انسانهای ناکارآمد، نابود نمیکنند بلکه این هزینهها را در چارچوب تسهیلگری و انگیزه بخشی و به کارگرفتن رهبران اجتماعی به کار میگیرند و این رهبران اجتماعی هستند که در فرایند تسهیلگری، جامعه را برای پذیرش فرآیندهای توسعه بوسیله دولت آماده میکند. در این چهارچوب سرمایه اصلی ما رشته های علوم انسانی هستند و رشته های علوم انسانی به شدت در این چهارچوب برای ما مهم و با اهمیت جلوه می کنند.
چرا؟ چون رشته های علوم انسانی چسب بین دولت و جامعه هستند، رابطه بین دولت و جامعه را تعریف می کنند پل می زنند و اصلا قانون و مقررات را برای جامعه مخاطب تعریف و توجیه می کنند. اصلا رابطه دولت و جامعه مدنی را همین گروه ها و رشته های علوم انسانی، تثبیت می کنند و اتفاقا در یک جامعه در حال گذار این رشته های علوم انسانی هستند که گسترده و متحول می شوند و بعد دولت با اتکای بر همین توان اجتماعی است که می تواند وارد شود و آزادی های مدنی را مورد به مورد بپذیرد یا اجازه بدهد مطالبه گری صورت بگیرد و گام به گام مسئولیت ها را به جامعه تفویض کند و کمک کند که مردم در چارچوب همان آزادی های مالکیت، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی فعالیت کنند و این فعالیت ها هم گام به گام به کسب وکارهای اجتماعی، کسب و کارهای فرهنگی، کسب و کارهای خلاقانه، کسب وکارهای تاریخی و هنری تبدیل شده و نهایتا یک جامعه بسیار توانمند و پویا ایجاد گردد.