فصلنامه پیشرو

نوآوری؛ رقیب یا رفیق؟!

توسعه نیازمند آن است که ما در همه حوزه ها دارای کارآفرین باشیم. نه تنها در حوزه صنعت و خودرو و فناوری بلکه در حوزه های اجتماعی و یا علوم انسانی هم کارآفرین داشته باشیم. کارآفرین کسی است که در حوزه خود آینده نگر است، ریسک پذیر است، نوآور و خلاق است، صبور و پیگیر است و نهایتا هنر تجمیع این ویژگی‌ها با هم را در جهت هدف هم دارد. در حوزه ‌‌های صنعتی چون کارآفرینی موجب کسب فرصت ‌های سودآور می شود و مخالفی هم ندارد و فقط شما باید کالایی بهتر و ارزان ‌تر از رقبای خود به بازار ارائه کنید، کارآفرینی ساده است. اما در حوزه های غیرفناوری، مثل حوزه‌های فکر، هنر، فرهنگ، مدیریت، سیاست و غیره، کارآفرینی به مرزهای فرهنگی و کهن الگوهای فکری و رفتاری جامعه برخورد می کند و بخش بزرگی از نیروهای مرجع با آن مخالفت می‌کنند. مثلا ما نیاز به کارآفرینی در حوزه فقه و دینداری هم داریم، اما هیچ فقیهی جرأت ندارد دست به نوآوری بزند. ما نیاز به کارآفرینی در حوزه اجتماعی مثلا در الگوی ازدواج و خانواده داریم اما کسی جرأت تغییر این الگوها را ندارد.

بریده ای از گفتگو با دکتر محسن رنانی

نوآوری؛ رقیب یا رفیق؟!

درباره نوآوری در جامعه ایران

در گفتگو با دکتر محسن رنانی استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان

سپهر ساغری

سپهر ساغری

پژوهشگر

اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.

ما ایرانیان نخبگی را عموما به مهندس و پزشک شدن محدود می دانیم. کمتر کسی از ما اندیشیدن و پرسشگری را متر و معیار نخبگی می داند. حال آنکه بدون پرسش عملا نظم موجود مورد بازنگری قرار نمی گیرد و اگر نگیرد عملا چیزی تغییر نخواهد کرد و اگر چیزی تغییر نکند یعنی در وضع کنونی مانده ایم! چون نوآوری صورت نگرفته است! حال آنکه اگر بخواهیم از حدود حرف فراتر رفته و در عمل شرایط را تغییر دهیم طبعا نیازمند نوآوری خواهیم بود. در چنین شرایطی کلیدی ترین پرسش آن است که برای گسترش فرهنگ نوآوری چه باید کرد؟

آیا صرف تاکید بر دکتر و مهندس شدن فرزندانمان می تواند گره گشا باشد؟ اگر چنین بوده چرا برغم تربیت این میزان پزشک و مهندس حاذق، همچنان کشوری توسعه نیافته ایم؟ اصلا چطور ممکن است دقیقا همان نیروی پزشک و مهندس ما نه فقط در اندیشه رفتن باشد که بعضا از درست نشدن اوضاع کشور بگوید؟ این متناقض نیست که دقیقا بسیاری از همان ها که قرار بود عصای دست کشور باشند خود به نقطه ای رسیده اند که عملا ناامید و سرخورده شده اند؟ مگر قرار نبود راه حل بدهند؟ مگر جز این بود که تربیت شده اند برای آنکه نشدنی ها را شدنی کنند؟

اگر جز این بود این لفظ نخبگی دقیقا برای چه بکار می رود؟ صرف برخورداری از دانش یا مهارت فنی؟ این مهم را که هوش مصنوعی با سرعت و کیفیت قابل ملاحظه ای انجام می دهد! در عصری که یک ربات در دانشگاه هاروارد کامپیوتر تدریس می کند یا ربات جراح داوینچی ساخته می شود، صرف برخورداری از دانش فنی، مزیت است؟ شاید بهتر باشد نه فقط در معنای نخبگی بیشتر بیاندیشیم که از خود بپرسیم اندیشیدن در نفس خود مفهومی است که علوم انسانی آن را شرح و بسط می دهد، آیا ما برای گسترش علوم انسانی اقدامی کرده ایم؟ برای بررسی این موارد خدمت جناب دکتر محسن رنانی استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان و پژوهشگر حوزه توسعه رسیدیم تا نظراتشان را جویا شویم.[1]

 

جناب دکتر رنانی در خانواده های ایرانی دکتر یا مهندس شدن مرسوم است. تا حدی که عملا از کودکی با این سوال کلیشه ای روبرو هستیم که می خواهی دکتر شوی یا مهندس؟ در مقابل نه فقط از رشته های علوم انسانی سوال نمی شود که “عموما” آن را متعلق به دانش آموزان تنبل هم می دانیم! به نظر شما علت چیست؟

این یک مشکل فرهنگی است که علت ‌های متعددی دارد. نخست این که این دو رشته در گذشته تنها رشته ‌هایی بوده اند که شما می توانسته اید کارمند دولت نباشید و بدون به زحمت افتادن ‌هایی که دیگر اقشار جامعه متحمل می شدند، درآمد مناسبی داشته باشید. این به عنوان یک الگوی فرهنگی کم‌کم در ذهن و ضمیر خانواده‌های ایرانی جا افتاده است. دوم این که هنگام استخدام دولتی هم معمولا تمایل به استخدام مهندسان و پزشکان بوده  است و فارغ التحصیلان سایر رشته‌ها ارج و قربی نداشته اند. سوم این که این رشته ها معمولا ظرفیت بازارشان بالاتر از سایر رشته هاست.

مثلا شما در جامعه ای مثل ایران به چند صد هزار مهندس ساختمان نیاز دارید اما مگر به چند نقاش یا موسیقدان یا تاریخ‌دان نیاز دارید؟‌ به همین علت که فرصت ‌های شغلی رشته های علوم پزشکی و مهندسی بالاتر است، تضمین اشتغال بالاتری هم دارند و بنابراین جامعه تمایل بیشتری هم به آن ها دارد. چهارم سهولت مهاجرت فارغ التحصیلان این دست رشته ها است. چون نیاز به این گونه متخصصان در جوامع غربی بالاست، پذیرش آن ها بوسیله دولت های کشورهای مهاجر پذیر، ساده تر است.

روشن است که یک مهندس برق برای کانادا خیلی بیش از یک کارشناس ارشد تاریخ، ارزش اقتصادی دارد، بنابراین راحت تر آنان را می پذیرد. پنجمین علت این است که از زمان تشکیل دانشگاه در ایران، رشته های اولیه ای که شکل گرفت همین رشته های مهندسی و پزشکی بود و بنابراین از نظر فرهنگی، تحصیلات دانشگاهی و تخصص داشتن با پزشکی و مهندسی خواندن، همراه بوده است. بر این اساس این دو رشته یک ارزش فرهنگی خاص در ذهن جمعی ما پیدا کرده است.

از این گذشته یک پزشک با کارشناسی ارشد (یعنی دکترای حرفه‌ای) لقب «دکتر» می‌گیرد و یک مهندس با همان مدرک کارشناسی لقب «مهندس» می‌گیرد. یعنی لقب دکتر و مهندس که یک بار فرهنگی مثبت در ذهن جمعی ما دارد، خیلی راحت تر از سایر رشته‌ ها،‌ در رشته پزشکی و مهندسی قابل دریافت است. در سایر رشته ‌ها فرد باید حتما تا مقطع دکتری تخصصی را بخواند تا بتواند لقب «دکتر» را بگیرد. این به طور طبیعی تمایزی جذاب برای رشته‌های پزشکی و مهندسی ایجاد می ‌کند. علت نهایی نیز بی ‌سوادی سیاستگذاران آموزشی ما در سال های بعد از انقلاب بوده است که در جذب دانشجو تناسب بین نیاز جامعه و پذیرش دانشجو را رعایت نکرده اند و بنابراین بازار رشته ‌های علوم انسانی را با مازاد عرضه روبه رو کرده اند. البته در سال های اخیر در حوزه مهندسی هم ما با مازاد فارغ التحصیل روبه رو شده ایم.

دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف
دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف

شاید این سوال من کمی بدبینانه باشد اما می توان تصور کرد که عموما پزشک یا مهندس شدن را مستقل شدن و به نوعی گلیم خود را از آب کشیدن تعریف می کنیم اما علوم انسانی را خیر؟

دقیقا همین‌ طور است. گمان بر این است که این رشته ها زودتر از سایر رشته ‌ها به درآمدزایی می رسند و نیز استقلال حرفه ای از حکومت دارند. اما معمولا برای اشتغال در حوزه های علوم انسانی هم موانع سیاسی و ایدئولوژیک برای استخدام وجود دارد و هم معمولا پای حکومت در میان است یعنی شما پس از استخدام، آزادی عمل سابق را نخواهی داشت؛ نه در پوشش، نه در نوع فعالیت و نه حتی در شیوه فکر کردن!

 

بی راه نیست بگویم خودمان با دست خودمان مستعدترین فرزندانمان را به دانشگاه های علوم پزشکی و مهندسی می فرستیم و عملا دانشگاه های علوم انسانی را از پتانسیل حقیقی خود تهی می گردانیم و نهایتا در حل چالش های سیاسی و اجتماعی که درمانگرانش متخصصین علوم انسانی هستند، دچار مشکل می شویم. آنچه می کنیم شبیه یک بومرنگ نیست که به خودمان بازگشته است؟

با شما موافقم. اما دقت کنید که بخشی از این مساله می تواند ناشی اعمال نفوذ جاسوسانی باشد که تازگی ‌ها متوجه شده ایم در همه دستگاه ها بوده‌ اند و هستند و هدفشان نابودی زیرساخت‌ های فکری جامعه ماست و بخشی نیز می تواند حاصل حماقت سیاستگذاران ما باشد که فهم درستی از علم و مفهوم نظام علمی نداشته اند و مهم‌تر از همه این که اصولا نگاه به علوم انسانی به عنوان یک علم غربی که باید نوع اسلامی و ایرانی ‌اش را تولید کنیم، یک نگاه بسته و منفی بوده است و همین عامل دیگری بوده است که موجب شده سرمایه گذاری درستی برای توسعه علوم انسانی و اجتماعی نشود. بويژه آن که نگاه ایدئولوژیک به مباحث علوم انسانی مانع حمایت از اندیشمندان بزرگ این حوزه شده است و بنابراین حوزه علوم انسانی بسیار فقیر و کم رمق باقی مانده است.

 

یکی از نقدهای وارده به علوم انسانی در ایران خلاصه شدن آن به نوشتن و سخنرانی است. البته نمی خواهم زحمات بزرگانی چون مشیرالدله موسس مدرسه علوم سیاسی یا دکتر صدیقی بنیانگذار رشته جامعه شناسی در ایران را نادیده بگیرم اما مشخصا می خواهم بپرسم آیا علوم انسانی توانسته فراتر از دانشگاه، صفحات اینستاگرام یا کانال های یوتیوبی مثلا در قالب یک کسب و کار یا کارآفرینی اجتماعی، گرهی از گره های جامعه باز کند؟ البته نمونه های موجود را نفی نمی کنم اما مرادم آن است که آیا عمومیت یافته است؟

نقد شما درست است. اما دقت کنیم: این که تعدادی اندیشمند، با تلاش و پشتکار شخصی به جایی برسند مشکلی را حل نمی کند. یک جامعه باید بتواند برای خودش به طور سیستماتیک انواع متخصص در حوزه های مختلف تربیت کند. داستان این‌جاست که هر پدیده ای در جامعه وقتی خلق یا تولید می شود که برایش تقاضا وجود داشته باشد. وقتی برای گوشت خرگوش تقاضایی در جامعه نباشد خب قصابی گوشت خرگوش هم پدیدار نمی‌شود. اگر شما احساس نیاز به متخصصان علوم اجتماعی نکنید، زمینه برای تولید نوع درجه یک آن متخصصان نیز فراهم نمی شود. هر تخصصی وقتی رشد می کند که تقاضا برای آن جدی باشد.

در ایران چون نه از جانب حکومت و نه از جانب بخش خصوصی تقاضایی برای متخصصان علوم انسانی نبوده است، آنان نیز زمینه رشد و بهبود تخصص خود را نداشته اند. ببینید برای چند دهه رفتن به مشاوره روانشناسی در بین خانوارهای ایرانی عیب محسوب می شد و گمان می کردند اگر پیش مشاور روانشناس بروند، به آن ها انگ بیمار روانی خواهد خورد. اما اکنون که تقریبا بیشتر خانوارهای شهری متوجه شده اند و پذیرفته اند که برای پیشگیری از شکل گیری برخی رفتارهای نابهنجار در کودکان لازم است از مشاور کمک بگیرند، کم‌کم تابوی مشاوره روانشناسی شکسته شده است به ترتیبی که الان یکی از رشته ‌های پررونق علوم انسانی، روانشناسی است.

 

جناب دکتر وقتی از توسعه صحبت می کنیم بسیاری از هموطنان بویژه متخصصین دانشگاهی اعم از پزشک و مهندس بر تولیت دولت در نیل به توسعه تاکید دارند. این مهم قابل فهم است که اگر دولت توسعه گرا باشد طبعا کشور با سهولت بیشتری مسیر توسعه را طی می کند. اما چند سوال محوری مغفول مانده است. فرض مثال اگر دولت توسعه گرا نبود تکلیف چیست؟ اصلا تاسیس دولت توسعه گرا با کیست؟ ما پزشکی، مهندسی، علوم آزمایشگاهی و چه می دانم بازیگری بخوانیم و برویم و نهایتا بگوییم قدرمان را ندانستند؟ تصور می کنم یکی از مهم ترین کارکردهای علوم انسانی تبیین همین مهم بوده و هست که بدنه جامعه بگوید فقط مصرف حق شهروندان نیست بلکه تولید و تغییر نیز تکلیف ایشان است. نظر حضرتعالی در این مورد چیست؟

بله هیچ توسعه ای در هیچ جامعه ای رخ نمی دهد مگر این که جامعه متقاضی آن باشد. دقیقا مثل شغل قصابی خرگوش! تا جامعه مطالبه توسعه نداشته باشد دولت توسعه ‌گرا نیز شکل نخواهد گرفت. بنابراین من هم معتقدم همه تحولات از جامعه شروع می شود. دولت البته می تواند با حمایت خود آن تحولات را تسریع کند و موانع آن را بردارد اما معمولا اگر جامعه آماده تحول نباشد حرکت‌های دولتی هم شکست خواهد خورد. بنابراین برای داشتن دولت توسعه ‌گرا نیز اول باید جامعه توسعه‌گرا داشته باشیم. البته نیازی نیست همه اعضای جامعه نفر به نفر توسعه گرا باشند بلکه کافی است نخبگان مدنی و سیاسی که نیروهای اجتماعی را هدایت می کنند، توسعه گرا باشند. کمااینکه مشروطیت نهایتا به اهداف خود نرسید چون نخبگان خودشان توسعه گرا و دموکرات نبودند.

بنابراین شاید باید گفت تحولات می بایست از نخبگان مدنی و سیاسی شروع شود. البته خانواده اصل است و همه چیز در خانواده شکل می‌گیرد. اما اگر بخواهیم صبر کنیم تا خانواده متحول شود، شاید هیچگاه خانواده فرصت نکند چنان خودش را بازسازی کند که بتواند تحولات را جلو ببرد. بنابراین قاعدتا باید نخبگان اجتماعی که نه گرفتار‌ی ها و در تاریخ ‌ماندگی و در فرهنگ‌ ماندگی خانواده را دارند و نه ملاحظات حاکمان و اصحاب قدرت را، تقاضا برای تحول را مطرح کنند و جامعه را متوجه و خواهان آن کنند. در این لحظه تاریخی است که تحول آغاز می شود. به این نخبگان تحول خواه، روشنفکر می‌گوییم. البته گاهی روشنفکران خودشان وارد سیاست و قدرت می شوند و می‌توانند از همان ‌جا اصلاحات تحول آفرین را شروع کنند. این خیلی بختیاری است اگر برای جامعه ای رخ دهد. اما بهتر همان است که نخبگان تحول خواه تلاش‌ شان معطوف به تغییر خواسته های جامعه باشد. در این صورت هر حکومتی سرکار باشد مجبور است به خواسته ‌های جامعه تمکین کند.

دکتر محسن رنانی استاد اقتصاد
دکتر محسن رنانی استاد اقتصاد

در پایان اگر نکته ای هست بفرمایید.

توسعه نیازمند آن است که ما در همه حوزه ها دارای کارآفرین باشیم. نه تنها در حوزه صنعت و خودرو و فناوری بلکه در حوزه های اجتماعی و یا علوم انسانی هم کارآفرین داشته باشیم. کارآفرین کسی است که در حوزه خود آینده نگر است، ریسک پذیر است، نوآور و خلاق است، صبور و پیگیر است و نهایتا هنر تجمیع این ویژگی‌ها با هم را در جهت هدف هم دارد. در حوزه ‌‌های صنعتی چون کارآفرینی موجب کسب فرصت ‌های سودآور می شود و مخالفی هم ندارد و فقط شما باید کالایی بهتر و ارزان ‌تر از رقبای خود به بازار ارایه کنید، کارآفرینی ساده است. اما در حوزه های غیرفناوری، مثل حوزه ‌های فکر، هنر، فرهنگ، مدیریت، سیاست و غیره، کارآفرینی به مرزهای فرهنگی و کهن الگوهای فکری و رفتاری جامعه برخورد می کند و بخش بزرگی از نیروهای مرجع با آن مخالفت می‌کنند.

مثلا ما نیاز به کارآفرینی در حوزه فقه و دینداری هم داریم، اما هیچ فقیهی جرأت ندارد دست به نوآوری بزند. ما نیاز به کارآفرینی در حوزه اجتماعی مثلا در الگوی ازدواج و خانواده داریم اما کسی جرأت تغییر این الگوها را ندارد. ما نیاز به کارآفرینی در حوزه روابط کسب ‌و کار و درون بنگاه ها یا روابط اجتماعی خود داریم اما هم حکومت هم نهادهای مدنی سنتی، حساسیت دارند. این مساله وقتی وارد حوزه فکر و اندیشه و باورها می شویم خیلی سخت می‌شود.

به همین خاطر است که توسعه مادی که به آن نوسازی یا مدرنیزاسیون می گوییم، شکل می گیرد اما توسعه اجتماعی و فرهنگی که به آن مدرنیت یا مدرنیته می گوییم شکل نمی گیرد. این گیر اصلی ماست و البته این گیر را باید متخصصان علوم انسانی برایش راهکاری بیابند و این‌جاست که می بینیم متخصصان خیلی برجسته هم در این حوزه نداریم. به همین علت ما وارد یک چرخه فرهنگی عقب ‌ماندگی شده ایم. من امیدوارم نسلی که اکنون نسل زد می‌گوییم و نسل بعدی یعنی نسل آلفا، بتوانند این موانع را در هم بشکنند و راه را بر کارآفرینی در حوزه های غیراقتصادی، فرهنگی و فکری نیز بگشایند.

 

پانوشت

[1]– این مصاحبه برای شماره پیشین فصلنامه درنظر گرفته شده بود اما با توجه به مشکلاتی که برای جناب دکتر رنانی پیش آمد، مصاحبه با ایشان در این شماره تقدیم حضور می شود. شایان توجه است پرسش های این مصاحبه در شماره پیشین با دکتر سهراب دل انگیزان نیز مطرح شده بود. با این حال به جهت اهمیت موضوع با دکتر رنانی نیز به گفتگو نشستیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *