فصلنامه پیشرو

بانگ هشدار!

99 درصد شکست ها از کسانی ناشی می شود که بهانه می آورند.

جرج واشنگتن
از پدران بنیانگذار ایالات متحده آمریکا

بانگ هشدار!

روزنه‌ای در چهاردیواری سنگی

علی صدوقی

علی صدوقی

نویسنده

پژوهشگر هنر

اگر می پسندید به اشتراک بگذارید.

پیشرو گرامی

درود بر شما

گویا نامه پیشین من به دست شما رسید و آن را چاپ کردید. از آنکه آنچه به شما سپرده شده بود را به ‌درستی نگاه داشته و نکته ‌ای از آن نینداختید، از شما سپاسگزارم؛ از این ‌رو برآنم بار دیگر برایتان نامه ‌ای بنگارم؛ دریغا که این‌ بار با نکوهش همراه است. شاید سخنم «روزنه‌ای در چهار دیواری سنگی» شما گردد! پیشرو گرامی! درست است شما از نوشتار پیشین من نکته‌ ای نزدودید، ولی «زنگ طنز»؟! من نامه‌ ای برای شما نوشتم و شما آن را در بخشی زیر نام «زنگ طنز» گنجاندید؟! «طنز» آن هم با آن «ت» و آن ریخت خنده‌آور که گویی بر سر یک شاه‌نهنگ، دودکشِ کشی سوار کرده‌اند؟! از آن گذشته مگر ما با هم از گذشته شوخی و یا کینه‌ای داریم که چنین نامی را برای بخش سخنان من برگزیدید؟

پاسخ همه این‌ها را می‌دانم! این همان خودستایی است که شهرنشینان در برخورد با ما آبادی ‌نشینان دارند! همان‌گونه که پیشتر گفتم «چهاردیواری» شماست و من هیچ راهیابی در آن ندارم و شما در جایگاه بالادست هر ستمی که در نگر داشته باشید، خواهید توانست بر ما آبادی ‌نشینان روا دارید! گفتنی‌ است این نکته یادآور یادبودی از زمان آموزش در آموزشگاهی شد که چند سال پیش در آن به آموزگاری پرداختم: من هوشنگِ زنگسازِ زنگنواز، سال ‌ها پیش از شهری دیگر فراخوانده شدم تا در آموزشگاهی به فرزندان آن بوم آموزش زنگنوازی دهم. همان‌گونه که پیش‌ تر یاد شد در «زنگ‌آباد» آوای «زنگ» بسیار اسپند و ارجمند است.

خاندان ما، «زنگسازِ زنگنواز»، از کهن ‌ترین خانواده‌ های این سرزمین‌ اند که از دیرباز در کنار بنیاد نهادن این آبادی به زنگسازی و زنگنوازی می ‌پرداخته‌اند. بزرگان خاندان، نام «هوشنگ» را از نیای بزرگم (پدرِ پدرِ  پدرِ پدرم) که دوهزار و چهارسد و نود و هفت سال دارد، بر من نهادند. نیک‌بختانه او هنوز هم به زنگسازی و زنگنوازی می‌ پردازد و به بسیاری آموزش زنگسازی و زنگ نوازی می ‌دهد. شوربختانه زنگنوازی در شهرهای دیگر آن‌ چنان که باید و شاید فراگیر نیست و ارج نهاده نمی‌ شود؛ از این ‌رو آموزگارش در دیگر شهرها یافت نشده و مردم آن شهرها ناگزیرند از زنگ‌آباد، آموزگار زنگنوازی را فراخوانند تا به یادگیری این هنر زیبا بپردازند.

چند سال پیش که من برای این کار به یکی از این شهرها رفتم از سوی دانش ‌آموزان و هنرجویان با پذیره خوبی رو به‌ رو شدم، ولی افسوس که سرپرستان آن آموزشگاه بیشتر راه سودجویی و کژبهرگی را برگزیده بودند. از بخت نیک من دانش ‌آموزان و هنرجویان آنجا بسیار خوش‌ رفتار و دریابنده بودند و نیک‌ نهادی آنان بود که مرا بیشتر به کار آموزش دلگرم می‌ کرد. تنها دشواره ‌ای که ما با آن رو به ‌رو بودیم نبود خودباوری آنان بود که با کمی گفت ‌و گو آن [دشواره] هم از میان رفت. این دشواره از آن رو پدید آمده بود که آنان با «زنگ» و «زنگنوازی» ناآشنا بودند؛ پس تنها باید می‌دانستند که زنگنوازی با تمام پیچیدگی‌ های رویه ‌ای که چشم می‌ بیند، کاری ا‌ست مینوی، اگر با دستِ دل نواخته شود به آوا درخواهد آمد وگر با دستِ تن، خاموش خواهد ماند.

از این ‌رو من با سرپرست آن آموزشگاه گفت‌ و گویی داشتم که برای کامیابی، ایشان سویه روانی «دانش‌آموزان و هنرجویان» را نیز در نگر داشته باشند؛ دریغا که ایشان تنها بر ترازِ دانش‌آموزان و هنرجویان پافشاری داشتند و به من سفارش می‌ کردند که تراز بالایی را به دانش‌آموز و هنرجویان واگذار کنم. همه این ‌ها برای آوازه آموزشگاه بود تا دانش ‌آموزانِ بیشتری – که  آن سرپرست آنان را چون کیسه‌ های زر می‌ دید – به آن آموزشگاه بیایند! پیداست که «فرمایش» ایشان را نپذیرفته و کوشیدم ایشان را از گمراهی ‌شان آگاه سازم، ولی ایشان گفتند: «ما که کاری نمی‌ تونیم بکنیم، کلا سیستم معیوبه!»؛ گویا ایشان نمی‌دانستند که ما خود، همان‌ دم، پاره ‌های همان سامانه آسیب‌ دیده بودیم که در آن کار می‌ کردند!

اگر در آن ‌زمان پیمان ما درستکاری نبود، پس این خویشکاری از آن که بود؟! ما باید دگرگونی را از خویش آغاز می ‌کردیم تا همه گیر شود! امروز همان «سامانه آسیب ‌دیده» است که می‌ بینیم از خانواده دانش‌ آموزان، پرداخت ماهانه‌ های هنگفت را درخواست می‌ کند! امروز همان «سامانه آسیب‌ دیده» است که مادرانی که توان پرداخت آن بهای هنگفت را ندارند وادار به رفت ‌و روب آموزشگاه‌ ها می‌ کند و ارج مردمان را نگاه نمی‌ دارد! مگر آموزش یکی از پیش‌ نیازهای بنیادین پیشرفت نیست؟ آموزشِ درست و همگانی در استوارکردن پایه‌ های پیشرفت چون: «پیشرفت مردم»، «افزایش، بهره‌ وری و گوالش بازرگانی»، «کاهش تهیدستی و نداری»، «بالابرد برابری مردمی»، «پایداری زیستگاهی»، «استواری کشورداری و همبودی» و «بالابردن بهداشت و تندرستی» دست دارد. آنگاه «سامانه آسیب‌دیده» با همکاری همین مردم که برای سودهای گذرا در آن کار می‌ کنند، همه این‌ها را نادیده می‌گیرد و به پایندگی آسیب ‌ها یاری می‌رساند!

پیشرو گرامی با دلی سرشار از اندوه برای شما می ‌نویسم: همان‌ گونه که من نتوانستم به سرپرست آن آموزشگاه آموزه راستینه خود را آموزش داده و به دل و جان ایشان برسانم، تا روزنه ای در چهاردیواری سنگی ایشان شود، شما را هم نمی ‌توانم وادار به پذیرش خواسته خود کنم؛ چه، «چهاردیواری دلبخواهی ا‌ست!» وگرنه «زنگ هوشنگ» یا «نامه ‌های هوشنگ» یا اگر نمی‌ خواستید نامی از من ببرید، دست کم «زنگنامه» یا «زنگِ نامه» بهتر از آن جانورِ بند انگشتیِ خنده‌آوری بود که شما در آب انداختید! اکنون هم می‌توانید به گردن «موبی دیک دودکش‌دار» خود افسار انداخته و در استخر چهاردیواری خود، خیزاب ‌سواری کنید و به ریش ما آبادی‌ نشینان بخندید!

پیشرو از چه چنین خودکامه ‌ای / کی توان بر تو نوشتن نامه‌ ای
چاردیواری تو سنگی شده / مایه افسوس و دلتنگی شده
گوش کن بر این جَرَنگ زنگ من / بانگ هشدار است هر آهنگ من
مردمان را پند و آموزش نکوست / شب چراغی بهر افروزش نکوست
پیشرفت از این گذر بایسته است / یادگیری شیوه ‌ای شایسته است
این گذر بایست باشد رایگان / یا همه دارا شوند و پرتوان
گر همه بر کام آگاهی رسند / زان به فرهنگ دگرخواهی رسند

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *